روزمرگی های یه جوجه پزشک

مرا هزار امید است و هر هزار تویی

روزمرگی های یه جوجه پزشک

مرا هزار امید است و هر هزار تویی

من و تنهایی دو نفریم

چهارشنبه, ۱۹ اسفند ۱۳۹۴، ۰۸:۴۴ ب.ظ

بیشتر ازیک‌ ساعته گوشیمو گرفتم دستم لیست کانتکتامو بالا پایین میکنم و هیشکی رو پیدا نمیکنم بهش زنگ‌بزنم که حرفی برای گفتن بهش داشته باشم.یا اصن زنگم نه،پیام بدم بهش..فقط کسی باشه که حرفام براش جالب باشه حوصلشو سر نبره..یا مثلا زودی یه بهانه پیدا نکنه بگه «باشه عزیزم پس من مزاحمت نمیشم» ! :|

نه که حرف مهمی برای گفتن داشته باشماا نه،همین روزمرگیای امروزو تعریف کنم.بگم امروز آقای نماینده مارو‌کاشت.الافمون کرد.اصن ضد حال زد بهمون.بعد اون یا اینقد قبلا باهاش حرف زده باشم که نماینده رو بشناسه یا اگه نشناخت اینقد حوصله به خرج‌بده که بگه نمایندتون کیه؟چه شکلیه؟
یا مثلا براش از استادی که امروز برا درس فارما مون اومد بگم.اداشو‌دربیارم، که فک کرده بود اومده مهدکودک و مام بچه های پنج‌شیش ساله ایم..و اینکه من از روش تدریسش خوشم اومد با اینکه بچه شیش ساله نیستم.حتی از تیپشم خوشم اومد بعد تیپشو براش با رسم شکل توضیح بدم:)
یا مثلا بگم امروز فلانی داوطلب مسئول جزوه سد و من چقد ناراحتم از این موضوع:|
یا مثلا براش بگم هرکی مارو میبینه میگه خوش به حالیتون فیزیوپات شدین و کلی به کلاستون اضافه شد.درحالی که همین امروز خبر رسید بیس میره رو۹۵ واینطوری من با فاصله دوتا میوفتم. اتفاقی بدتر از این وجود نداره در زمینه تحصیل البته!
به اینحا که رسید اون میتونه از هرشیوه ای که بلده استفاده کنه تا متعاقدم کنه نهایتش بیوفتی چیزی نمیشه که.یه مدت استراحت میکنی آزمون بعدی رو‌شرکت میکنی..و من حرص بخورم که نههههه خییییرررر من دیگه نمیتونم اون حجم از مطالبو بخونم:/
بعد براش از اتاقمون بگم که اصن گذشته از نارضایتی نسبی خودم،من مجبورم که حابحاشم..مجبور.و‌به هیچ‌وجه دوس ندارم اتاقم طبقه اول باشه یا مثلا با یه مشت دختر بداخلاق خودبزرگ بین..بعد براش از بچه های اناق۳۰۵بگم که با چه حالتی پرسیدن ترم چندی.وقتی گفتم فیزیوپات ۱ یه حوری گف اینحا همه اکسترنن انگار مثلا چقد از من جلوترن:/ تازشم اونا هم اکیپی بودن عملا با اناق الانم فرقی نداش:(
بعد اون مثلا دنبال یه راهی باشه که کارام راس و ریس شه:|
حتی میتونم بهش بگم دیشب کلی غذا گرم کردیم اضافه اومد ریختیم دور امروز اندازه یه نهارو شام یک‌نفره غذا داشتیم.یا مثلا بهش بگم یک هفته س دارم غذای تکراری میخورم.بعد اون میتونه بگه برو خدارو شکر کن غذا داری که بخوری یادت نیس ترمای پیش گشنه میموندی یادت نیس یه بار نون و سس خوردی..
بهش بگم خستم از زندگی،بگم این نبود اونی که از وقتی یادم میاد براش دویدم،بگم اشتباه کردم حتی در مورد خودم و تصوراتی که از خودم داشتم..
اون مثل بقیه نگه باز داری ناشکری میکنی نگه خوشی زده زیر دلت نگه دیگه چی میخوای همه آرزوشونه جای تو باشن
بفهمه که دلم زندگی میخواد نه زنده بودن صرف،که روزا به زور از خواب پاشم کسل برم دانشگاه برم بیمارستان..بعد بیام بخوابم نه برای اینکه خستم نه،برای اینکه این زمان لعنتی بگذره.
سرزنشم نکنه بزاره هممه حرفامو بزنم حتی بزاره گریه کنم...

نیست،همچین کسی تو لیست مخاطبینم نیست:|




اضافه شد:این دختره چطوری روش میشه از من در قابلمه بخواد هااان؟! دیشب دو دیقه خواستیم حرف بزنیم تو سالن دوبار اومد که هییسسس خوابیدم:/ خودشم فقط منو دعوا میکرد من اصن حرف نمیزدم گوش میکردم‌فقط:(


  • ماهی گلی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

یه چیزی بگوارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">