روزمرگی های یه جوجه پزشک

مرا هزار امید است و هر هزار تویی

روزمرگی های یه جوجه پزشک

مرا هزار امید است و هر هزار تویی

روزنوشت و از این حرفا

شنبه, ۲۲ اسفند ۱۳۹۴، ۰۸:۰۹ ب.ظ

کلاس دوشنبه‌مون لغو نشد.استادش اصن ایران نبودا.گفتیم دیگه برنمیگرده تا قبل عید.نگو آقا اومده دهن مارو سرویس کنه:|     


مامان میگه چرا تو تا میخوای یکم شاد باشی و من خنده به لبت ببینم یه چیزی اون تو مینویسن باز لب و لوچت آویزون میشه.
بابا میگه نرو.یه حلسه ست دیگه.
ولی من واقعا دوس ندارم جلسه اول غیبت کنم:| از طرفیم واقعا حال ندارم اوووون همه راه بکوبم یرم تا ارومیه.لامصب کلاسشم تو بیمارستان تشکیل میشه:|هیشی دیگه نمیرم.


*بالخره خریدامو کردم:دی فقط نمیدونم من که قرار بود طیف رنگیم رو آبی یخی باشه چرا رفتم کلا مشکی گرفتم.چقد بده که دوباره مانتو های مشکی بازارو تصرف کردن.
*رفته بودیم نمایشکاه..اونقد شلوغ بود اصن نمیشد حرکت کرد!حالا خوبه ملت از گرونی مینالن و پول تو دست و بالشون نیس!
بابا داشت شکلات میخرید زورش کردم که باید از این کاکائوها هم بخری..فروشنده هه آماده کرد داد دستم گف البته اینا اصلِ اصل نیستن.بعد کلی گشت یه ۷۷درصد پیدا کرد داد دستم:دی تلخِ تلخ اوووممممم به به :پی  من تا حالا صددرصدشو نخوردم :(  تلخ ترینش فک کنم نودو پنج بود!

*هنوز نتایج علوم پایه نیومده :( و من برای بار دوم خواب دیدم افتادم :((((((






  • ماهی گلی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

یه چیزی بگوارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">