روزمرگی های یه جوجه پزشک

مرا هزار امید است و هر هزار تویی

روزمرگی های یه جوجه پزشک

مرا هزار امید است و هر هزار تویی

۳۷ مطلب در بهمن ۱۳۹۴ ثبت شده است

چقد بدم میاد از اینایی که الکی فاز گرفتن و به دهه فجر میگن دهه زجر و عکس پروفایلشونو مشکی میکنن!! 

 آخه باز این اشخاص یه فایده ای برای جامعه داشته باشن آدم نمیسوزه.یارو تو سن سالگی صرفا یه مصرف کننده جامعه ست!نه سوادی نه کاری هنوز از باباش پول تو جیبی میگیره این ادا اصولارم در میاره:/

دقیقا به همون میزان هم بدم میاد از اونایی که میگن شهرای آذری زبان باید از ایران جداشن و به آذربایجان بپیوندند:| آخه چی داره آذربایجان که به اونا بپیوندیم :|
اعصاب نمیزارن برا آدم اه:/


*من چندان آدم سیاسی نیستم!ولی به نظرم بعد انقلاب وضعمون بهتر شد حالا اگه یه عده رو کار اومدن که فقط شکم گنده کردن اونم احتمالا تقصیر خودمون بود که یه جاهایی رایمونو فروختیم!
*اصن این حرفا به من چه..فجر و پیروزی مبارکا باشه..من بهتره با همون علوم پایه مشغول باشم:|


  • ماهی گلی

دانه دانه گلبرگ های گل را میکنم..میاید،نمیاید،میاید...

چشمانم را میبندم دو انگشت اشاره ام را به هم نزدیک میکنم،به هم میرسند

حافظ باز میکنم:غمت سرآید

فال قهوه را امتحان میکنم:مردی میاید


مگر میشود همه اینها دروغ باشد.حتما میایی..

شاید آمده ای ،در همین حوالی..نزدیکتر بیا

  • ماهی گلی

 



شب ها ،دل سیر ماه را نگاه میکنم

ماه تنها رابط بین من و توست..حتما تو هم شب ها میبینیش.

اگر هم سر به آسمان نیاوری مهم نیست.ماه که تو را میبیند ومن ماه را.

  • ماهی گلی

باورم نمیشه که داشتم میمردم!!

 هم گشنه بودم هم میخواستم زودتر یه عصرونه بخورم‌برم به بدبختیام برسم :دی
لقمه پرید تو گلوم..حالا نه اونوری میرفت نه اینوری!
هیشکی ام خونه نبود:(((
وای خدا مرسی که نمردم!مرسی که زندم :)


  • ماهی گلی

  



چیزی از زندگی ام در خاطرم نیست..جز یک خیابان..که هرروز راهی اش میشوم..وهر عصر مهمان کافه ته خیابان هستم.

امروز کسی در کافه بود که نمیشناختمش اما بسیار شبیه خاطرات از دست رفته ام بود.

شبیه مردی که سال های دور گویی در آن طرف میز مینشست و برایم شعر میخواند..

و حالا سیاه پوش رفتن زنی بود که در سال های دور, آن طرف میز همین کافه مینشست و  شعرهای مردرا مینوشید.

  • ماهی گلی

حقا که اعتیاد بیماری خانمان سوزیست! 

نمیتونم ترک کنم.حتی نمیتونم بین ساعات استفادم فاصله های یک ساعته بزارم!
حتی تر نمیتونم خودم رو قانع کنم که یک ماه فقط یک ماه کمتر کنم این کوفتی را.
از وقتی این لعنتی وارد زندگیم شد از همه چیز عقب ماندم از خود زندگی هم.
من گوشی قبلی ام‌را میخواهم.با سیستم عامل جاوا :)


  • ماهی گلی

حس خوب ینی یکیو داشته باشی که به یادت باشه :)  



 ینی یه دوست که بگه:خابگاه نبودی..دلم برات تنگ‌شده بود :)


چقد من دوس میدارم دوستامو :))))



  • ماهی گلی

واحدام دونه دونه دارن پاس میشن ،از طرفی هم اتفاقی که برام محال شده بود و دیگه بهش فک نمیکردم داره روند خوبی رو طی میکنه...اما..

 چرا از بین اون همه آدم ادل باید سر تقسیم بندی اتاق ۴۰۷ اشتباه کنن و شش نفرو بدن برای یک اتاق!که الان مجبور شم ده دفه زنگ بزنم به مسئول خابگاه و از بدشانسی جواب نده:/
بدم میاد از این خصلت خودآزاریم.من الان تختمو دارم کمدمو دارم ثمین و‌شیمان که وسیله هاشون مونده و بی جاومکانن اونوقت من دارم خودمو میکشم و زنگ پشت زنگ:|
خوشم نمیاد بفرستنم یه اتاق دیگه:/ از طرفیم دوس ندارم باعث جداافتادن سه تا دوست شم:|
اصن ثمین تو گلستان چیکار میکنه اومده گند زده به برنامه هامون..داروها رو که تو گلستان بهشون اتاق نمیدادن..ااااه لعنتی:|
من الان باید علوم پایه بخونم نشستم به اینا فکر میکنم:/

قربون خدا..دید زیادی هوامو داشته خیلی خوشال شدم این مدت تو این یه مورد زد تو پرمون که تعادل برقرار شه :|



حدود یک‌ساعت بعد نوشت:حل شد.ثمین میره یه اتاق دیگه...یوهووووووو خخخخ
خدایا مخلصیم،چاکریم..حسابیییی


  • ماهی گلی

*فرآبند مهاجرت به خابگاه جدید انجام شد.هرچی راهروها و سالن خابگاه گلستان بده عوضش اتاقاش به نسبت کوثر خیلی بهتر و دلبازترند.البته من حالت چهارنفرشو دیدم نه با یه تشک اضافی وسط اتاق!

 چون کمبود تخت داشتند قرعه کشی کرده بودن که هرکی اسمش دراد تخت مال اون بقیه رو زمین!
برخلاف انتظارم به طرز معجزه آسایی اسم منم دراومد ونفرچهارم بودم.زودترم رفتم زمانیکه‌تخت خالی بود.
داشتم‌ وسایلمو‌ جابه جا میکردم یکی از هم اناقیا اومده میگه اینجا نفر چهارمش مشخص شده بودااااا میخوای بری بپرسی؟میگم پرسیدم منم چهارم.میگه مطمئنی؟دوباره باز بپرسااااا
حالا چرا؟!!چون اون یکی نفر،دوستشه :| و از حرفاشم اینطور فهمیدم که قرار داشتن یکی دیگه از دوستاشونم جابه جا شه بیاد اون اتاق:/
الان من هنوز نگرانم که یه‌وقت نرن بدون اطلاع من اتاق جابه جا کنن بعد وقتی من رفتم کاشف به عمل بیاد منو بدون اجازه منتقل کردن یه اتاق دیگه:| ینی سقف همون اتاقو میارم روسرشون!البته به سختی..چون هم کلاسی خودمم هس:/
*جالبه ها..من متولد هفتمین روز ماهم.اولین اتاقی که تو کوثر بهم دادن صدو«هفت»بود و الان در گلستان هم اولین اتاقم چهارصدو«هفته» :دی
*امروز بالخره شر امتحانای این ترم کنده شد.رسیدم به دوستان میگم سلاااام :)))) میگن نمرات پاتو رو سایته!
همچین یهویی بود شوکه شدم سارا یکم تکون تکونم داده بعد با دستای لرزون گوشیمو درآوردم.اصلنم از این عادتا ندارم که یه ربع دیکه امتحانمه بزارم بعدش نکاه کنم روحیه م حفظ شه.
حالا سایتم بالا نمیومد از اون ورم لیلا خوش خوشان گف من افتاااادم:) حالا علت خندش این بود که معتقد بود بازم قراره شیفت بدن.
سایت همچنان بالا نیومده بودو بچه ها میگفتن هرچی شیفت قراربوده بده داده نمره نهایی همینه کم داده:/
لیلا اشکش دراومد وسایت همچنان بالا نیومده ومن دستام میلرزه:/
پاس شدم..هووووووففففف مرسی خدا
*ما امروز تازه امتخان تموم کردیم کلاسای جنین شروع شده ینی ترم سه ای ها.چیزی به اسم تعطیلات بعد امتحان تعریف نشده تو دانشگاه ما:|

*راستی...نگهبان این خابگاه جدیده تو برحورد اول خیلی بداخلاق به نظر اومد دوسش ندارم :(

اومممم دیگه چیزی یادم نمیاد :دی
ببخشید که مجبور شدین بخونین :دیییی


  • ماهی گلی

 


ایشون همون پیشولی هستن که چن وقت پیشا سر صبحونه از همون پشت پنجره اونقدر زل زد بهم نتونستم چیزی بخورم.

حالا دیگه عادت کرده تایمای نهار و شاممون دستش اومده ..فقطم گوشت میخوره پررووووو


*اینکه عکس اینقد داغونه به خاطر اینه که خواستم پاشم برم از نزدیک عکس بگیرم پاشم نیومد هرچی هم گفتم خدایا خودت منو بپاشون نپاشوند! اینه که از اینور خونه به زور زوم کردن عکسشو گرفتم:دی
  • ماهی گلی