روزمرگی های یه جوجه پزشک

مرا هزار امید است و هر هزار تویی

روزمرگی های یه جوجه پزشک

مرا هزار امید است و هر هزار تویی

۴۴ مطلب در اسفند ۱۳۹۴ ثبت شده است

تازه از راه رسیده بودم.داشتم چایی میخوردم در کانون گرم خانواده.وطبق معمول گوشیم کانکت بود و دستم:)  

 تلکرامو باز کردم دیدم گروه کلاس پیام داره،باز کردم:بچه ها نتایج علوم پایه اومد.
قلبم واستاد!رفتم سایتو باز کنم.لعنتی باز نمیشد..صفحه اولو باز کرده..بالا نوشته برای دیدن نتایج کلیک کنید‌ زیرش نوشته حدنصاب علوم پایه پزشکی 95
به قدری منگم که فک کردم ما علوم پایه سال۹۵رو دادیم هی روش میزنم باز نمیشه لامذهب..صفخه نتایجم بالا نمیاد.همه ریختن تو سایت ،عملا سایت فلج‌ شده..دیتای گوشیمو‌فعال کردم که شاید سرعتش بیشتر باشه.بازم بالا نمیاد.پیام سخر میاد بالای گوشیم با استیکر گریه.
میدونم سخر خوب داده..پس بیس رفته بالا و این استیمر برا منه.میپرسم بیس چنده میگه۹۵!
برای بار دوم قلبم چن لحظه ای ایست میکنه..پامیشم میرم تو اتاق که هم جلو چشم مامان نباشم هم بلکه لبتاب زورش رسید سایتو باز کنه.
دل دل میکنم که خدایااااا نسیم چهارتا به نمرش اضافه شده بود.من فقط دوتا لازم دارم پاس شم..

بچه ها تو گروه چت میکنن هیشکی نتونسته سایتو باز کنه.هیشکی هم حاضر نیس دو دیقه سایتو ول کنه بلکه برای من بدبخت لب مرز باز شد! دستام میلرزه..عکس سفر مشهدمون روبه رومه..التماس امام رضا میکنم....
ساحل میگه من دیدم...چن لحظه بعدم یه فایل پی دی اف میفرسته که نتایجه..
همه دانشگاهای قطب رو نوشته...یه لیست بلند بالا..بدون اسم با یه شماره که تصور میکنم باید شماره داوطلبی باشه.لیستو میام پایین و میرسم به علوم پایه پزشکی ارومیه..با خودم میگم شماره داوطلبی هامون فقط دو رقم آخرش متفاوت بود تو شماره ها دنبال۸۷ میکردم..یکی پیدا میکنم که اتفاقا جلوش هم زده قبول..میخوام نفس بکشم میبینم رقمای اول مال من نیس!چک میکنم میبینم کلا همه شماره ها رقمای اولشون متفاوته.میرم رقمای اول شماره داوطلبیمو نگاه میکنم دوباره میام میکردم.نیست لعنتی نیست.افتادم...افتادم..دستام میلرزه قلبم یکی درمیون میزنه.فک میکنم الان چجوری به مامان بابا بگم.حالا چیکار کنم چجوری دوباره بخونم:(((( چشام پر شده...
برمیگردم تو گروه کلاس.یکی پرسیده اینا براساس شماره داوطلبیه؟ساحل ج داده:نه،شماره شناسنامه!
لعنتی لعنتی شماره شناسنامم چن بود؟!!برگشتم تو لیست..دارم دنبال عددی میکردم که با۵۶شروع شه..به نظرم میاد قبلا که دنبال ش داوطلبی بودم هیچکدوم با۵شروع نشده بود.افتادم..افتادم:(((
پیدا میکنم...خودشه شماره شناسنامه منه...جلوش زده ۱۰۰ قبول!
قبوووول؟؟خدایا قبول؟!!! میرم دنبال کارت ملیم ش شناسناممو دوباره نکا میکنم مطمئن شم.خودشه،خودمم...
کارتو میدم دست علی،بیا این شماره رو بخون ببینم...چک میکنم..و تازه اینحاست که مامان میگه چی شده؟چه خبره؟
میگم قبول شدم:))))


مردم و زنده شدم..هزار بار..پیر شدم:)

خدایا چجوری شکرت کنم؟هان؟


*پنج نفر مردود شدن از کلاسمون:( با اختلافای دو سه تایی از بیس..ناراحتم براشون:(






  • ماهی گلی

استاد حضور غیاب نکرد.اسم نوشتیم فقط!  


درواقع اصن استاد دیروزی نبود..الان ایا خون نماینده حلال نیس خدایی؟

* امروز هی منتظرم بین دوتا پسرای کردمون دعوا شه،هی نمیشه.هیجان خونم اومده پایین:دی
*اگه میدونستم ماشین نماینده کجاس بادشو خالی میکردم:دی

*همینجوری الکی پلکی دوس دارم خوشال باشم.بهانه لازم دارم:)


  • ماهی گلی

هفته پیش جناب نماینده تشریف بردن پشت تریبون ،با افتخار تمام اعلام کردن هفته آینده که میشه این هفته،تمامی کلاسا کنسله بجز کلیه که اونم استادش خارج تشریف دارن نتونستم باهاش صوبت کنم .ان شالله اگه بتونم اونم حذف میکنم‌. همین خبر رو با افتخار بیشترتری توی کانال کلاس هم گذاشتن:|

 مام به به و چه چه که چه نماینده چه قدو بالایی چه سرزبونی،چه‌تواناییی!!!!! حالا کلیه هم حذف نشد فدا سرش بقیه رو که حذف کرده:)
پریروز تو کانال اطلاعیه زدن که:دوستان کلیه سرجاشه حذف نشد.منتها استاد خون هم شرط کرده بودن اگه کلیه حذف شه منم کنسل میکنم در غیراینصورت کلاسم دایره.بعد ومده تو کروه در جواب بچه ها که الان ینی فردا دوتا کلاس داریم گفته:فلانی جان کلیه رو داریم اما خون رو صوبت میکنم یه دروغی سرهم میکنم نفهمه کلیه تشکیل شده.
مجددا سیل به به چه چه ها به سمتش روانه شده:|
امروز ساعت ده ونیم تو کانال اطلاعیه زدن :دوستان دوستان ساعت یازده کلاس خون تشمیل میشه
آخه مرد حسابی من الان تبریزم.فاصله دوتا شهرا فقط دوساعت و ربعه.نیم ساعت از خونه تا ترمینال،از اونور نیم ساعت از ترمینال تا بیمارستان.چجوری برسم به کلاس آخه فلان فلان شده:|
حالا کار ندارم که یه ساعت بعدتر از ساعت یازده خبر رسید که کلاس تشکیل نشده:|

امروز به لطف استاد و نماینده و عزیزانی که پاشدن رفتن سر کلاس یه غیبت تو کلیه خوردیم نوشمان باد.عیب نداره.
من الان مشکلم اینه که این استاد که تو روحش باد از کحا و چرا باید بفهمه کلاسای فردای ما کنسله که برکرده بگه من برای فردا جبرانی میخوام.آخه الهی که تکه تکه شی شما پاشدی رفتی مسافرت خارج از کشور که‌کلاس اولمون کنسل شد و مام تو بیمارستان آواره و ویلون سیلون بودیم حالا جورشو باید ما بکشیم پاشیم بیایم جبرانی که استاد اصرار داره حتما قبل عید دو جلسه رو تشکیل بده.خبر مرگت نمیرفتی مسافرت تشکیل میشد نمیموند واسه چارشنبه سوری..
اون استاد خونو کجای دلم جا بدم که چسبیده به کلیه میگه هر وقت کلیه تشکیل دادین منم کلاس میخوام.
خدایااا سکته میکنم الان.
چن بار تصمیم قاطع گرفتم نماینده رو شل و پلش کنم:/ اما همین که روبه روش قرار گرفتم به صورت اتوماتیک وار قدوقواره و‌هیکل اوشون و خودمو مقایسه کردم دیدم نمیشه خودم به دیار باقی میشتابم:|

از اونورم آخه استاد کلیه گفته سه جلسه غیبت کردی دیگه کلا نیا:| خب من بعدا شاید لازم داشتم دوروز بمیرم نرم سر کلاس همین اول کاری خق غیبتام تموم شد که:|
داشتم انتخاب رشته میکردم یک نفر آدم عاقل بالغ کنارم نبوده ینی بکه پات چلاق شه ایشاله نمیزارم بری شهر غریب بشین همین شهر خودت به حا پزشکی دارو بخون:|
ینی هرجور حساب میکنم پزشکی برای من اول تا آخرش ضرره.این از مشکلات دوری راه.از اونورم هیشکی حرئت نمیکنه حرفی رو ابراز کنه که ما کحا و اینا کحا از اونورم شخص مزخرف خودمم به جایی رسیدم که هیچ کس رو به هیچ کحام حساب نمیکنم:| حقیقتا برای خودم متاسفم

الان برنامه ای که دارم اینه که تا شب به خونواده اعلام نمیکنم که فردا کلاس داریم.میزارم بعد هفت شب میگم ای باباااااا فردا کلاس داریمممم کههههه حالا من چیکار کنم:((
بعد بابا بگه خب صب برات بلیط میگیرم با اتوبوس پنج‌ونیم میری دیکه.بعد من میگم نههههه کلاس تو بیمارستانه نمیرسم که:((((( به واقع هم شاید نرسم تا حالا امتحان نکردم:دی
بعد بابا میفرمان که خب خودم هستم میبرمت :دیییییییی
البته اگه با این میزان حرصی که دارن بهم وارد میکنن سکته نکنم


  • ماهی گلی

یه وقت بد نباشه ساعت سه و سی و پنج دیقه ست من هنوز بیدارم:دی  


نه که شیفته مطالعه م!!داشتم مطالعه میفرمودم..از این کتاب الکترونیکیا.تو گوشی.آخرش شبکیه م دووم نمیاره از هم میپاچه من کور میشم:| البته فراق یار رو‌هم اضافه کنین به دلایل شب بیداری:دیالکی مثلا

چقد خوبه که فردا میتونم تا هروقت که خواستم بخوابم.حتی میتونم کلا بیدار نشم :)))))



  • ماهی گلی

میل عجیبی به پست گذاشتن دارم ولی هیچ‌حرف و موضوعی به نظرم‌نمیرسه! 


  • ماهی گلی



فقط میتونم بگم خدا از این دوستای خل و چل خوش حال نصیب شما هم بکنه :))
قضیه رو گرفتین که؟
من یه عکس پروفایل داشتم با متن«خدا همیشه حواسش به دیوونه ها هست» پروفایلای بچه های گروه کلاس رو که چک میکردم دیدم یکیشون عین همونو گذاشته رو پروفایلش.منم عوض کردم :)
حالا این دوست گرام این پیامارو واسم فرستاده رفتم دیدم دوباره عکس پروفایلای من و اوشون یکیه با متن«صبح‌ میشه این شب....» که باعث شده این دوست خوشحالم این جوری خیال پردازی کنه.
من هی میگم دوس جان من اصن ایشونو ندیدم تا حالا چون بعد علوم پایه بهمون اضافه شده درنتیجه ایشونم منو ندیده.عکس پروفایلا هم یه چیزایین که ممکنه هرکسی که مثلا یه آزمونی داده و کارش بیشتر از همیشه گیر خداست از این تصویرا بزاره رو پروفایلش.اصن شما برو‌یه پرس و‌جو کن به احتمال قوی ایشون دوس دختر دارن !!!!!
میفرمان نخیر اگه یدونه عکس بود حرف تو درست،دوتا که نمیشه که!!
خلاصه برای خاتمه دادن این شایعات عکس پروفایلمو عوض کردم این دوست خوشحالم الان منتظره اوشون هم همین عکسو بزاره رو پروفایلش :/
خدایی ضایع بودا!خودم درجریان نبودم ممکن بود هرکسی میدید فک میکرد من عکسای اونو تقلید میکنم:|


حداقل برای نیم ساعتم که شده حال گرفتم رو خوب کرد.. :))



*کیفیت عکسه چقد داغونه!جهت خوندنش باید دریافت بفرمایید:)
  • ماهی گلی

کلاس دوشنبه‌مون لغو نشد.استادش اصن ایران نبودا.گفتیم دیگه برنمیگرده تا قبل عید.نگو آقا اومده دهن مارو سرویس کنه:|     


مامان میگه چرا تو تا میخوای یکم شاد باشی و من خنده به لبت ببینم یه چیزی اون تو مینویسن باز لب و لوچت آویزون میشه.
بابا میگه نرو.یه حلسه ست دیگه.
ولی من واقعا دوس ندارم جلسه اول غیبت کنم:| از طرفیم واقعا حال ندارم اوووون همه راه بکوبم یرم تا ارومیه.لامصب کلاسشم تو بیمارستان تشکیل میشه:|هیشی دیگه نمیرم.


*بالخره خریدامو کردم:دی فقط نمیدونم من که قرار بود طیف رنگیم رو آبی یخی باشه چرا رفتم کلا مشکی گرفتم.چقد بده که دوباره مانتو های مشکی بازارو تصرف کردن.
*رفته بودیم نمایشکاه..اونقد شلوغ بود اصن نمیشد حرکت کرد!حالا خوبه ملت از گرونی مینالن و پول تو دست و بالشون نیس!
بابا داشت شکلات میخرید زورش کردم که باید از این کاکائوها هم بخری..فروشنده هه آماده کرد داد دستم گف البته اینا اصلِ اصل نیستن.بعد کلی گشت یه ۷۷درصد پیدا کرد داد دستم:دی تلخِ تلخ اوووممممم به به :پی  من تا حالا صددرصدشو نخوردم :(  تلخ ترینش فک کنم نودو پنج بود!

*هنوز نتایج علوم پایه نیومده :( و من برای بار دوم خواب دیدم افتادم :((((((






  • ماهی گلی

امروز اینجا بودیم.

 کلاس ساعت یازده بود و ما نه و نیم از خابگاه زدیم بیرون.چون هم میخواستیم با اتوبوس بریم(زندگی دانشجویی و جیب خالی و...) هم بیمارستانو نمیشناختیم خیر سرمون گفتیم زودتر بریم بگردیم پیدا کنیم بخش جنرال رو:|
رفتیم پاویون لباس عوض کنیم ،بچه های اکسترن رفتار جالبی نداشتن باهامون.البته دوستانه بودااا ولی خب دیکه همچین به چشم حقارت و جوجه بودن و برو کنار باد بیاد بهمون نکا میکنن:|
ده بیست باری سالنای بیمارستانو اینوراونور رفتیم تا یه بخش جنرال داخلی پیدا کردیم که پر از مریض بود.بعد فک کردیم خب روز اولی فرتی نمیریم که بین مریضا.و به این نتیجه رسیدیم که اشتباه اومدیم اینحا جنرال داخلیه و ما باید بریم جنرال.
هربارم یه تعداد از بچه ها بهمون اضافه میشد اخر سر با تعداد حدود سی و خورده ای نفر جلوی همون بخش جنرال داخلی جمع شدیم و یه سروصدایی راه انداختیم که همه همراهای بیمارا اعتراض کردن:(
یه مریض دیدیم آسم داشت..صدای دق کردن رو بهمون یاد داد استاد..و صدای ویز که تو نفس کشیدنش با گوشی سمع میشد.اما نداد گوش کنیم :/ آخرشم گف پزشکی اینطوریه که من میام یه چراغ قوه میگیرم میگم این راه.بقیه شو خودت باید بری.
گف شما از فردا روپوشتو تنت کن یه استتوسکوپ بگیر دستت .این بیمارستان مال شماس.بیا مریضا رو‌معاینه کن یاد بگیر:|
خب اینجا دوتا مسئله پیش میاد.یمی اینکه من نه دلم میاد نه جرئت و اعتماد به نفسشو دارم که برم بالاسر یه مریض و بگم حاجی بزا صداهای ریه ت رو گوش بدم.دوم اینکه امروز استاد پیشمون بود اینا مارو آدم حساب کردن وگرنه که به هیچ‌ورشون حساب نمیشبم:|
یاد یانگوم افتادم که طفلی خودش میرف کتابخونه رو زیرو رو میکرد کتاب پیدا میکرد میخوند بعدشم تنها تنها میرف اونقد مریص میدید وعلائمشونو مقایسه میکرد تا یاد میگرفت.
یه بیمار کاشکسی دیدیم و تو یکی دیگه م صدای نمیدونم چی چی!!گف شنیده میشه که باز نداد گوشیشو تا مام بشنویم:(
بیمارستانو خیلی دوس دارم ولی همش احساس میکنم از پسش برنمیام..مریضارو میبینم یه جوری میشم:(
امروز با اینکه بخش ریه رو داشتیم و بیمار بدحال و خون اینا نبود یکی از بچه هامون پخش زمین شد!استاد هم خیلی شیک گفته بودن که این تازه اولشه فردا روز که رفتین اورژانس مریض میارن زبونش بریده شده باید بدوزی!اونحا پسرا هم پس میوفتن.مرسی استاد که روحیه دادی:|

خیلی مسخرس که نتایج علوم پایه نیومده ما کلاسارو‌شروع کردیم.خیلی بده که من رو هوام:(((
راستییی...من خونه رو خیلی خیلی دوس..خونه خیلی خیلب راحت...کلا هرحا که مامان باشه اونجا بهشته :))))))

*نمایندمون طفلک مغزش رد داده.حق داره خداوکیلی کار سختیه برنامه ریزی اووون همه دانشجو که هر کدوم‌یه سازی میزنن.از اینورم هماهنگی با اساتید دکتر :|







  • ماهی گلی

بیشتر ازیک‌ ساعته گوشیمو گرفتم دستم لیست کانتکتامو بالا پایین میکنم و هیشکی رو پیدا نمیکنم بهش زنگ‌بزنم که حرفی برای گفتن بهش داشته باشم.یا اصن زنگم نه،پیام بدم بهش..فقط کسی باشه که حرفام براش جالب باشه حوصلشو سر نبره..یا مثلا زودی یه بهانه پیدا نکنه بگه «باشه عزیزم پس من مزاحمت نمیشم» ! :|

نه که حرف مهمی برای گفتن داشته باشماا نه،همین روزمرگیای امروزو تعریف کنم.بگم امروز آقای نماینده مارو‌کاشت.الافمون کرد.اصن ضد حال زد بهمون.بعد اون یا اینقد قبلا باهاش حرف زده باشم که نماینده رو بشناسه یا اگه نشناخت اینقد حوصله به خرج‌بده که بگه نمایندتون کیه؟چه شکلیه؟
یا مثلا براش از استادی که امروز برا درس فارما مون اومد بگم.اداشو‌دربیارم، که فک کرده بود اومده مهدکودک و مام بچه های پنج‌شیش ساله ایم..و اینکه من از روش تدریسش خوشم اومد با اینکه بچه شیش ساله نیستم.حتی از تیپشم خوشم اومد بعد تیپشو براش با رسم شکل توضیح بدم:)
یا مثلا بگم امروز فلانی داوطلب مسئول جزوه سد و من چقد ناراحتم از این موضوع:|
یا مثلا براش بگم هرکی مارو میبینه میگه خوش به حالیتون فیزیوپات شدین و کلی به کلاستون اضافه شد.درحالی که همین امروز خبر رسید بیس میره رو۹۵ واینطوری من با فاصله دوتا میوفتم. اتفاقی بدتر از این وجود نداره در زمینه تحصیل البته!
به اینحا که رسید اون میتونه از هرشیوه ای که بلده استفاده کنه تا متعاقدم کنه نهایتش بیوفتی چیزی نمیشه که.یه مدت استراحت میکنی آزمون بعدی رو‌شرکت میکنی..و من حرص بخورم که نههههه خییییرررر من دیگه نمیتونم اون حجم از مطالبو بخونم:/
بعد براش از اتاقمون بگم که اصن گذشته از نارضایتی نسبی خودم،من مجبورم که حابحاشم..مجبور.و‌به هیچ‌وجه دوس ندارم اتاقم طبقه اول باشه یا مثلا با یه مشت دختر بداخلاق خودبزرگ بین..بعد براش از بچه های اناق۳۰۵بگم که با چه حالتی پرسیدن ترم چندی.وقتی گفتم فیزیوپات ۱ یه حوری گف اینحا همه اکسترنن انگار مثلا چقد از من جلوترن:/ تازشم اونا هم اکیپی بودن عملا با اناق الانم فرقی نداش:(
بعد اون مثلا دنبال یه راهی باشه که کارام راس و ریس شه:|
حتی میتونم بهش بگم دیشب کلی غذا گرم کردیم اضافه اومد ریختیم دور امروز اندازه یه نهارو شام یک‌نفره غذا داشتیم.یا مثلا بهش بگم یک هفته س دارم غذای تکراری میخورم.بعد اون میتونه بگه برو خدارو شکر کن غذا داری که بخوری یادت نیس ترمای پیش گشنه میموندی یادت نیس یه بار نون و سس خوردی..
بهش بگم خستم از زندگی،بگم این نبود اونی که از وقتی یادم میاد براش دویدم،بگم اشتباه کردم حتی در مورد خودم و تصوراتی که از خودم داشتم..
اون مثل بقیه نگه باز داری ناشکری میکنی نگه خوشی زده زیر دلت نگه دیگه چی میخوای همه آرزوشونه جای تو باشن
بفهمه که دلم زندگی میخواد نه زنده بودن صرف،که روزا به زور از خواب پاشم کسل برم دانشگاه برم بیمارستان..بعد بیام بخوابم نه برای اینکه خستم نه،برای اینکه این زمان لعنتی بگذره.
سرزنشم نکنه بزاره هممه حرفامو بزنم حتی بزاره گریه کنم...

نیست،همچین کسی تو لیست مخاطبینم نیست:|




اضافه شد:این دختره چطوری روش میشه از من در قابلمه بخواد هااان؟! دیشب دو دیقه خواستیم حرف بزنیم تو سالن دوبار اومد که هییسسس خوابیدم:/ خودشم فقط منو دعوا میکرد من اصن حرف نمیزدم گوش میکردم‌فقط:(


  • ماهی گلی

الهی و ربی من لی غیرک...

 



درجریانی که خدایا..





  • ماهی گلی