روزمرگی های یه جوجه پزشک

مرا هزار امید است و هر هزار تویی

روزمرگی های یه جوجه پزشک

مرا هزار امید است و هر هزار تویی

۶ مطلب در فروردين ۱۳۹۵ ثبت شده است

پسرای مسیر رفتامدمون خراب خرابن!فوق العاده بی ادب و شر!متنفرم ازشون:/

 یه سری پسرا قشنگ تابلوعه که بار اولشونه عاشق شدن به اصطلاح!فک کننننن با اون حرکتای تابلویی که اون انجام داد خخخخ حیف که خیلی خودمونو گرفته بودیم نمیشد بخندیم به کاراش!

*قصد داریم بریم ددر دودور بعد الان روسری دادن دستم بعد وزش باد هم داریم بعد روسریه فوق العاده سره!بعد من کلا روسری سر نکردم از یه وقتی به بعد که میشه پنج شیش سال!بعد الان نیدونم چه ریختی قراره اینو سرم نگه دارم.خوجله ولی:)))

*یه حس سرخوشی وحشتناکی همه وجودمو دربرگرفته که میگه بیخیال همه چی:) که میگه همه چی درست میشه.که میگه اتفاقات محشری در راه است.که میگه....

*خدایا موخلصیم:)



  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۳۱ فروردين ۹۵ ، ۱۵:۳۹
  • ماهی گلی

امروز از بیمارستان برگشتنی یه ماشین کنارمون نگه داشت دوتا مرد پیاده شدن و یه مرد دیکه رو کول کردن بردن..آقاهه نمیدونم چش بود نیمه بیهوش بود انگار مثلا!راه میرفتا اما پاهاش شل بود یه قدم برمیداش قدم بعدی پاش کشیده میشد رو زمین..  


همین که دیدمش احساس کردم فوشارم افتاد!خیلی شیک داشتم پس میوفتادم!



همین چن ساعت پیش داشتیم میخندیدیم که وسط خنده ها قند پرید گلوی آنیتا و داشت خفه میشد!قشنگ کبود شد و من اینقد شوکه شدم که از جام تکون نخوردم و تا مدت ها ضربان قلبم رو هزار بود.


  • ماهی گلی

بشقابمو‌ برداشتن دارن استفاده میکنن.با اینجاش مشکلی ندارمااا بشقابو‌که نمیخورن مسئلم اینه که قرار نیس بشورنش:/ 

 سفرمو پهن کردن وسط داشتن قابلمه داغ رو میزاشتن روش..لحظه اخر عقلشون رسید که سفره ذوب میشه:/

من همه چیمو حساب شده میارم اندازه یه هفته ای که اینجام بعد الان اینا نونامو برداشتن :((( باید برم نون بخرم..خیلی ضایعست اگه بگم بلد نیستم نون خریدنو:|

بعد دیشبم شام خوردن برا من نگه نداشتن:( کجایی مامانم :(


  • ماهی گلی

اتفاقای یهویی خیلی جذابن..  


با اینکه میدونستم کاف و میم مدتی بود درگیر هم بودن اما هیچ رقمه انتظار نداشتم یهو بشنوم که تا دو ماه اینده عقد میکنن!!!
پیامو خوندم پریدم اتاقشون بغل بغل و تبریک..طفلک داش شام میخورد اونقد نگاش کردم بشقابشو گذاش کنار مشغول کشیدن خجالت شد :دی لازم نیس که بگم من خودم شام نخورده بودم و بعدم تا یک یک و نیم اتاقشون بودم و حالا باز خداروشکر یه نون پنیری دادن بهمون اون اخرا وگرنه که هم اتاقیای خودم خواب بودن نمیتونستم بیام تو اتاق خودمون حرکت بزنم برای غذا مذا:)


جذاب ترین قسمتش اونجاش بود که لیست کانتکتامو نیگا میکردم و هرکی دم دست بود خبر میدادم..
من کم و بیش در جریان اون یه سالی که داشتن اشنا میشدن بودم اما خیلیا از همونم بی خبر بودن یهو که شنیدن فلانی داره عقد میکنه از این استیکرای چش نعلبکی فرستادن و فرمودن فلانی خودمون؟؟؟؟تا چن ثانیه بعدشم خودشون با همون حالت چش نعلبکی و خشک زده وارد اتاق شدن جهت مراسم تبریک:))
اینم ماییم ..چنننن وقته اسممون سر زبوناس اخرشم هیچی به هیچی! حالا من فک میکنم اون مدل ازدواج چی چی میگن (اون فوتبالیسته که یه ورو نگا میکرد یه ور دیگه پاس میداد)اونجوری شه..در حینی که اسمم سرزبوناس که با فلانیه یهو خبر ازدواجم با بیساری به گوش برسه خخخخخ ااای بخندم به‌قیافه های ملت اااای بخندددممممم :دی

الان خیلی تابلوعه که امروز زیادی زود بیدار شدم و نمیدونم چجوری تایمو بگذرونم ؟؟که دارم اینا رو تعریف میکنم..یه ساعت دیگه خودم بیام جمله بندیامو بخونم قطع به یقین از خنده میمیرم..اصن نابغه ادبیاتم دیگه،کشف نشدم..

*خوشبخت بشین ان شالله..بگین آمین :))


  • ماهی گلی

احساس میکردم خیلییییی وقته ننوشتم تاریخا رو نیگا کردم دیدم همش یه ماه نبودم:دی  


 بعد الان نوشتنم نمیاد،ینی درواقع غریبی میکنم یه همچین چیزی:دی

بعد لازم میدونم بگم میخامتون کلییییی...کامنتاتونو عشقه:) تاییدشون نمیکنم مال خود خود خودمن:)


در طول این مدت تنها چیزی که رخ داد و میخام ثبت شه اینه که:هفته پیش دوروز پشت‌سر هم دو استاد متفاوت نور لیزرو انداختن روم و نشاندارم کردن:دی روز اول به خاطر اینکه حرف میزدم و درس گوش نمیکردم روز دوم به خاطر اینکه خوابیده بودم :دی چیزی نمونده تا اخراج از کلاس:)))


هی خدا شوکرت :)


  • ماهی گلی

یک دو سه.. 

 یک دو سه..
امتحان میکنیییم

صدامو دارین؟؟

:)))))))))


  • ماهی گلی