روزمرگی های یه جوجه پزشک

مرا هزار امید است و هر هزار تویی

روزمرگی های یه جوجه پزشک

مرا هزار امید است و هر هزار تویی

۴۴ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۵ ثبت شده است

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۳۰ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۱:۲۹
  • ماهی گلی

خبر اردوی جهادی میرسه تو چالدران! بعد ملت زنگ میزنن به خونوادشون خبر میدن و کسب اجازه میکنن بعد اعلام آمادگی میکنن.

 بعد من به بابا اینا نگفته سرخود پیام دادم که فلانی منم هستم:)

نه که بچه سرخودی باشما نه،خونوادم کلا بیخیالم شدن.فک کن من بگم میخام ده روز برم چالدران اردوی جهادی اونا بگن نه!میگن خودت میدونی هرکاری میخوای بکن:/
فک نکنین خوشم میادا!من دوس دارم یکم بیشتر حواسشون بهم باشه.


  • ماهی گلی

سر کلاسا که میخوابم عجیب هم میچسبه.بعدم که میرسیم خوابگاه اصلا مهم نیس چقد خستم یا خابم میاد یا حتی درس دارم!حتما باید به زورم که شده بخابم.منتها از اونورم بعد دوسه ساعت به زوووور پامیشم:)

 تازه چشامو باز کرده بودم بعد از اونجایی که همیشه تلگرامم پراز پیامه و ملت منتظرن من رید کرده و جواب بدم (الکی مثلا) اولین کار چک تلگرامه:)
فاطی جان پیام داده بود خوابی؟
بعد من موندم الان چی ج بدم از طرفی رید کردم معلومه که بیدارم از اونورم تازه چشامو باز کردم خواب محسوب میشه بعد تا من تصمیم بگیرم که چی ج بدم خودش در اتاقو زد:)
با این پیام که:ات آشغال خریدم بیا بریم بخوریم :))))))
بعدم نیشگون گیران بلندم کرد که اصن بیا بریم پارک سر کوچه:)))
بعد هیشی دیه صاحاب که نداریم گیر بدن بهمون پاشدیم با هله هوله ها رفتیم پارک سر کوچه:)
بعدم‌ از چند طرف خیابونای اطرافو گشتیم.
تو یه پارکی ..یه پسره بود چهار پنج ساله،ااای خوردنی بوووودددد ولی دیکه مامانش اونجا بود نمیشد گازش گرفت:)
اصن عشق در یک نگاه که میگن اینه دیگه..کیهان،مرضیه :)))))


*بعد تاباشون از این پلاستیکیای بچه گونه بود وگرنه سوار میشدیم :)
*بعد چن تا پسر کنارمون بودن رپ میخوندن هم صدا،صداشون خوب بود ینی هم‌صداییشون
*دیگه صوبتی ندارم
تماس فرت


  • ماهی گلی

حجم نتی که دانشگاه بهم میده رو تموم کردم :((((((

حالا این یه هفته رو چیکار کنم بسته هم دو سوته تموم میشه:(

*امتحانو گند زدم البته نصف نمره رو میگیرم :دی اون نصفه هم از نمونه سوال بود.برم ماچ کنم دو نفرو :دی که بهم سوال رسوتدن البته دومیه عین همون اولیا بود اما صرفا کاری که کرد ارزشمند بود;-)
اوناییم که بلند بلند نمونه سوالارو مرور میکردن صداشون و دمشون همیشه گرم :)

*اومده میگه سهم جزوه تو از همه کمتره پارتیه بازی شده :/
ادم ناحسابی دوتا جزوه کامل دادن بهم اونوقت سهمم کمه؟!چجوری حساب میکنی اونوقت؟اوناییکه دوتا نصفه دارنو نمیبینی ؟یا اوناییکه فقط چن تا یک سوم مینویسن:|
ینی خداکنه تا جزوه بعدیم اعصابم اروم شه و یادم بره وگرنه خدامیدونه ته جزوم چیا بار ملت میکنم:|



  • ماهی گلی

چی میشد دانشجوی شهر خودم بودم 

 چی میشد هرصبح مامانم بیدارم میکرد و بدرقه م میکرد
چی میشد عصری برمیگشتم خونه مون و مامان درو روم باز میکرد
چی میشد مجبور نبودم چهار کله سحر بیدارشم برم ترمینال
چی میشد راحت با انتقالی موافقت میکردن اصن یه بخشنامه میدادن که برای کم شدن هزینه های امور دانشجویان و خوابگاه و اینا هرکی گورشو گم کنه شهر خودش.ودانشگاه شهری که دانشجو ساکنشه موظفه اون دانشجو رو بپذیره بی هیچ شرطی!

خاااااک برسرم که فردا امتحان دارم:(((((

*داشتم یه غلطی میکردم تو مایه های نخ دادن!!خخخخخ فک کنننننن!!! :پی


  • ماهی گلی

میفرماد که:

 بدنمون هرماه به ماه خودشو برا تجربه بارداری آماده میکنه بعد میبینه هیییییچ خبری نشد میشینه خون گریه میکنه :پی

:))))


  • ماهی گلی

از حدودای ساعت دو تا هفت و نیم یک ریز نوشتم تا بالخره این جزوه نویسی تموم شد.  


 به معنای واقعی پدرم دراومد..
یه سری واژه های انگلیسی رو با حروف فارسی نوشتم..یه سری هارم چیزی که شنیدمو نوشتم دیگه نمیدونم درسته یا غلط!
فقط میدونم تا حایی که از دستم برمیومد تلاش کردم جزوه بدون ایراد باشه حالا اگه کسی اعتراض کنه به قول جناب خان میوم براش!والا بوخودا با اون جزوه های خونشون:/

الان موندم برای آخر جزوم چی بنویسم که خیلی ریز به یه سری مسائل اشاره کرده باشم:)


*یه سری هام هستن حرفشون فقط تا وقتی حرفه که شرایط عوض نشده باشه.اما تا چیزی خلاف میلشون پیش میره میزنن زیر حرفاشون :)

*در انتخاب عکس پروفایل دقت کنید ..بچه مردمو هوایی نکنید..قابل توجه داداش بعضیا که قرار بود جداشن حالا هی عکس دونفره میزارن :پی

*هنوز برای امتحان پاتو چیزی نخوندم:(((
دوهفته دیگه احتمالا باز باید جزوه بنویسم:( حالا شانس آوردم جزوه چهارم ندادن بهم! بماند که خیلیا جزوه سومم ندارن:)


  • ماهی گلی

چن وقت پیشا ،درواقع چن ماه پیشا تو ترمینال که بودم یه شماره افتادتو گوشیم..طبق عادت که همه شماره های ناشناس رو سیو میکنم و تلگرامشونو نگا میکنم شاید آشنا بودن که اکه بودن زنگ بزنم ببینم چیکار داشته اگه نبوده پاک میکنم میره.


 اینبارم شماره رو سیو کردم اسم نداشت اما تو یوزرش انجمن اسلامی زده بود منم حذفش نکردم اما دیگه پیگیرم نشدم.
الان تو اکانتم یه عکس دیدم بین پروفایلا !! عکس پروفایل همون شماره که به اسم ترمینال سیوش کرده بودم! و با دیدن عکسه و فهمیدن اینکه کی بوده این شکلی شدم o_0

ینی چیکارم داشته اون موقع؟!!!!اصلن از کجا شمارمو داشته؟!!!!!!!!!!!!!

*به نظرم بهتره همه شماره ها رو جواب بدم که بعدش اینجوری تو خماری نمونم:دی

*ای لعنت خدایگان بر پاتو باد ،بر جزوه نویسی نیز


  • ماهی گلی

دنبال کننده ها هرروز دارن کمتر میشن:(

 کامنت دونی هم که اینقد همیشه خالی بود بستمش:( ولی خب بدون کامنت که حال نمیده:(

همون مسئله رفتو برگشته!ینی چون من کامنت نمیذارم کسی هم برا من کامنت نمیذاره:(

البته قبول دارم که مطالب همشون روزنوشت و خاطرن ،جذابیتی ندارن:(

با همه اینا هیچ جا وبلاگ نمیشه:)))


  • ماهی گلی

مدتی بود در کافه ی یک دانشگاه کار میکردم و شب را هم همانجا میخوابیدم

دختر های زیادی می آمدند و میرفتند اما انقدر درگیر فکرم بودم که فرصت نمیکردم ببینمشان.

اما این یکی فرق داشت

وقتی بدون اینکه منو را نگاه کند سفارش "لته آیریش کرم "داد ،یعنی فرق داشت!

همان همیشگی من را میخواست

همیشگی ام به وقت تنهایی!

تا سرم را بالا بیاورم رفت و کنار پنجره نشست و کتاب کوچکی از کیفش در آورد و مشغول خواندن شد.

موهای تاب خورده اش را از فرق باز کرده بود و اصلا هم مقنعه اش را نگذاشته بود پشت گوش!

ساده بود، ساده شبیه زنهایی که در داستانهای محمود دولت آبادی دل میبرند!

باید چشمانش را میدیدم اما سرش را بالا نمی آورد.

همه را صدا میکردم قهوه شان را ببرند اما قهوه این یکی را خودم بردم،

داشت شاملو میخواند و

بدون اینکه سرش بالا بیاورد تشکر کرد.

اما نه!

باید چشمانش را میدیدم

گفتم ببخشید خانوم؟

سرش را بالا آورد و منتظر بود چیزی بگویم اما

اما چشمان قهوه ای روشن و سبزه ی صورتش همراه با مژه هایی که با تاخیر بازو بسته میشدند فرمان سکوت را به گلویم دوخت ،طوری که آب دهانم هم پایین نرفت.

خجالت کشید و سرش پایین انداخت و من هم برگشتم و در بین راه پایم به میز خورد و سینی به صندلی تا لو برود چقدر دست و پایم را گم کرده ام.

از فردا یک تخته سیاه گذاشتم گوشه ای از کافه و شعرهای شاملو را مینوشتم!

همیشه می ایستاد و با دقت شعر ها را میخواند و به ذوقم لبخند میزد.

چند بار خواستم بگویم من را چه به شاملو دختر جان؟!

این ها را مینویسم تا چند لحظه بیشتر بایستی تا بیشتر ببینمت و دل از دلم برود!

شعرهای شاملو به منوی کافه هم کشید و کم کم به در و دیوار و روی میز و.. .

دیگر کافه بوی شاملو را میداد!

همه مشتری مداری میکردنند من هم دختر رویایم مداری!!!

داشتم عاشقش میشدم و یادم رفته بود که باید تا یک ماه دیگر برگردم به شهرستان و پول هایی که در این مدت جمع کرده ام خرج عمل مادرم کنم

داشتم میشدم که نه، عاشق شده بودم و یادم رفت اصلا من را چه به این حرف ها؟ یادم رفته بود باید آرزوهایم را با مشکلات زندگی طاق بزنم

این یک ماه روئیایی هم با تمام روزهایی که می آمد و کنار پنجره مینشست و لته آیریش میخورد تمام شد!

و برای همیشه دل بریدم از بوسه هایی که اتفاق نیفتاد!

مدتی بعد شنیدم بعد از رفتنم مثل قبل می آمده و مینشسته کنار پنجره و قهوه اش را بدون اینکه لب بزند رها میکرده و میرفته.

یک ترم بعد هم دانشگاهش را کلا عوض کرده بود.

عشق همین است

آدم ها می روند تا بمانند..!

گاهی به آغوش یار

و گاهی از آغوش یار.... 


پ ن:کپی پست..قشنگ بود:(

  • موافقین ۴ مخالفین ۰
  • ۲۲ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۰:۴۸
  • ماهی گلی