سلااااام
نگارنده یک نفر دانشجوی از بخت بد خابگاهیست که بیشتر عمرش را در محوطه دانشگاه و مابقی را در اتاق سه در چهار پنح نفری خابگاه سپری میکند و از همان محل هم اتفاقات روز مره اش را مینگارد.
گاهی به ندرت در کف خیابان های شهر غریب دیده میشود.
نگارنده در بلاتکلیفی کامل به سر میبرد و نمیداند برای چه خلق شده و چه از زندکی میخواهد و همین امر باعث میشود هربار چهره جدیدی از او ببینید.
اگر دختری دیدید لاغراندام و کشیده که راست و استوار قدم برمیدارد و نگاهش به حایی در انتهای خط ممتد دوخته شده،حین راه رفتن یک دستش را در کنار بدنش هماهنگ با قدم هایش جلو عقب میبرد و یک دستش به صورت خم شده (احتمالا به علت حمل کیف) قرار گرفته،با غرور راه میرود و هیچ کس را به هیچکحایش حساب نمیکند ...قطع به یقین شخص نگارنده را زیارت فرموده اید:دی
نگارنده در برهه ای از زمان به هیژده سالگی رسید و چون خیلی بهش خوش گذشت(الکی مثلا) تصمیم کرفت در هیژده سالگی بماند:)
آنچه اینحا از نگارنده میبینید هرگز نخواهد توانست تصویر واضح و روشنی را از او به دست شما دهد.
اینم عکس ...داشته باشیدش و هرتصویری که میخواهید از نگارنده خلق کنید:)