برف و برف و برف
سه شنبه, ۲۴ آذر ۱۳۹۴، ۰۶:۳۱ ب.ظ
برف ...صبح که پاشدم و از پنجره اتاق ۳۱۲ دنیا رو دیدم..همه جا یک دست سفید بود.
نمیدانم چرا یاد ان روز برفی افتادم که اتوبوس نتوانست مارا به مفصد رساند تا کجاااپیاده رفتم!و مردمی که ماشیناسون گیر کرده بود..اون لخظه چقد حس وحال خوبی داشتم.دلم برای سهیل دلم برای المیرا...تنگشد.
وقتی هوا تا این حد برفیه حتما حتما حتما باید کسی باشه که اونقد پایه باشه که گلوله برفو برداری بکوبی توصورتش..و اون هیچی نگه و بیوفته دنبالت برای تلافی..ادمای دوروبرم که اساسا همگی هم دخترن در پایه ترین حالت صورتشونو جزو خط قرمزا میزارن و میگن فقط جاهای لباس دار!!!خب اینکه مزه نداره:| تازه به شرطشونم اینه که باید آروم بزنی :| هووووممممم من داداشمو میخاااام :دی
پ ن:صبح به قدری خوابم میومد که با یه چشم بازو یکی بسته داشتم خبررسانی چک میکردم به امید تعطیلی..دیدم خبری نیس پاشدم هلک هلکرفتم یونی.استاد خواب مونده بودن :|
پ ن:هرجوری که حساب میکنم از عهده پاس کردن انگل عملی برنمیام.یه چیزی حدود هشتاد نودتا لامه:|
پ ن:امروز برای علوم پایه اسم نویسی کردیم :))
برای پاس کردن ۱۷واحد این ترم اولا،وپاس کردن علوم پایه ثانیا،محتاج دعاهای سبزتان هستیم :))
- ۹۴/۰۹/۲۴