روزنوشت
سه شنبه, ۷ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۳:۳۸ ب.ظ
عجب روزی بود امرووووز:)
خداوکیلی حق ما بود اول بریم.هم گروه ای بودیم هم روز ما بوذ.
ولی خوب نون هم حقش نبود فحش غلیظ بشنوه!! انصافا چه صبری داره.دست ح رو گرفت برد که بیا بیرون بحرفیم و یک ذره هم عصبی نشد!
دو سه بارم من صدامو براش بردم بالا اصلن انگار نه انگار :دی منم خیلی ریلکس موندم همون تایم اول :)))
*بعد کلاس رفتم آموزس برای کاری.خانوم مهربانی منو میشناسه خاک تو سرم کخ بهش سلام نمیدادم:دی موقع خدافظی میگه اکه نون اومده خبرش کن فوری بره پیش خانوم کفیلی.
رفتم به نون کفتم ..بعد بچه ها میگن احتمالا گروه ای رفته اعتراض برای همون احظار شده! عذاب وجدان گرفتم که حالا نون فک میکنه منم رفتم اعتراض و این نهایت نمک نشناسبه.این همه سر گروه بندیا هوامو داشته باشه و حالا فک کنه رفتم چوغولی!
سر کلاس بعدی گرفتمش که آقااااا اگه برا پاسخگویی اعتراض احظتر شدی...گف نهههه برای یه سری برنامه ریزیا بود:)) بچه خوبیه با همه سیاست بازیاش راضیم ازش:دی اگه فاکتور بگیرم اون وقتایی رو که اینقد عصبیم میکنه تا سکته ناقص میرم.
مثلنش همین امروز که گف برا شنبه کلاس میزاره.بعد یه جوری میگه اون لحظه ادم اعتراض که نمیکنه هیچ تازه تشکرم میکنه که خیلی لطف داری بهمون:|
*بعد همون حین ح اومده میگه خانوم میم چن لحظه وقتتونو بگیرم.منم فک کردم نه که هم گروه بودیم و جفتمون داشتیم اعتراض میکردیم از اون نظر میخواد همکاری کنیم نون بشینه سرجاش.بعد منم واستادم که خرفای نون تموم شه بعد ببینم ح چی میگه.
بعد دیدم داره ازم معذرت خواهی میکنه !!!!واقعا چرا؟! چون بهم گف این؟!!!واقعا انتظار نداشتم بگه ایشون !!!یا چون گف ماشین نداره؟! اخه تنها منو نگفت که:/ بعد من هی میگم ما همگروه بودیما منم داشتم همراه شما اعتراض میکردما!بعد میگه خلاصه ببخشید دیگه یه جوری ادمو عصبانی میکنن که...
در کل انگار یکی بهش گوشزد کرده بود که با فلانی درست حرف بزن :دی
*حالا دورویی رو در من ببین تا چه حده.نون و ح دقیقا بغل هم واستادن.بعد من به نون میگم ببخشیدا تورو خدا من اصن نرفتم چوغولیو....بعد که برمیگردم سمت ح با اون همراهی میکنم که ارههه نوم خیلی بی انصافی کرد و از این صوبتا.
*وای خدا برگشتنی تو اتوبوس یه کوشولو بود اونقذه خورذنیییییی که نگو..اسمشم ماه نمیدونم چی چی بود که خودش میگف ماهی :) عاشقش شذم:)))
*امروز اولین دختر مزدوج شده کلاسمون شیرینی اورد.انصافا نامزدش خوش برورو وخوش هیکله.خصوصا وقتی سوشرت پوشیده بود و گوشتای تنش جمع و حور بودن :دیییی ینی میخوام بکم اینطوری بوده که دوست حان ما به این سرعت بله رو داده.خوشبخت بشن ایشالله:)
*قسمت ۲۶شهرزاد :( نابود شدم:( مرگ بابک،مستی و حال خراب و دل اتیش قباد،امید وبرگشت فرهاد...:(((
دیگه صوبتی ندارم.تماس فرت
- ۹۵/۰۲/۰۷