روزمرگی های یه جوجه پزشک

مرا هزار امید است و هر هزار تویی

روزمرگی های یه جوجه پزشک

مرا هزار امید است و هر هزار تویی

غمگینم

پنجشنبه, ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۰:۰۹ ب.ظ

دلم گرفته 

 با اینکه خونم.با اینکه بابا مامان نشستن کنارم..بازم دلم گرفته.
میدونم چرا..
چون کاری که قرار بود نکنم رو کردم.کاری که عهد بسته بودم نکنم رو کردم.
تازشم..نمازم نخوندم..
دلم گرفته چون از خودم رنجیدم..
دلم گرفته چون شکی ندارم که عامل اجابت نشدن دعاهام کارای خودمه:(


*تازه عصبانی هم هستم.اجیم چن وقته پیله کرده که لبتاب میخوام و کامپیوتر خونه کارمو را نمیندازه و اگه فلان کارو نکنم چهار نمرم میره و الاو بلا لبتاب میخام:/
بعد حالا مثلا منی که لبتاب دارم مگه چقد ازش استفاده میکنم.بعدم مگه بابا شرط نکرده بود فقط و فقط به شرط پزشکی لبتاب میخره.خب پس من سر اون شرط الان لبتاب دارم‌..و دقیقا سر همون اجیم نداره نباااااید داشته باشه :/
بعد الان دو روزه رمز لبتابمو برداشتم دادم دستش کاراشو بکنه.بعد از صبح بیکار نشسته وسط پذیرایی تو گوشیشو:|
بعد دو روز دیگه که من برگردم ارومیه اگه لبتایو ازش بگیرم دوباره بهانه هاشو شروع میکنه:/
انصاف نیس اون همیشه هرچی خودش میخاد و میگه رو بکنه بعد من باشم مسئول براورده کردن خواسته های بابام.بعد امکاناتمون برابر باشه و حتی مال اون بیشتر.بالخره اون محبور نیس تو خابگاه باشه چون خانوم اذیت میشدن :/


  • ۹۵/۰۲/۱۶
  • ماهی گلی