اتفاقای یهویی خیلی جذابن..
با اینکه میدونستم کاف و میم مدتی بود درگیر هم بودن اما هیچ رقمه انتظار نداشتم یهو بشنوم که تا دو ماه اینده عقد میکنن!!!
پیامو خوندم پریدم اتاقشون بغل بغل و تبریک..طفلک داش شام میخورد اونقد نگاش کردم بشقابشو گذاش کنار مشغول کشیدن خجالت شد :دی لازم نیس که بگم من خودم شام نخورده بودم و بعدم تا یک یک و نیم اتاقشون بودم و حالا باز خداروشکر یه نون پنیری دادن بهمون اون اخرا وگرنه که هم اتاقیای خودم خواب بودن نمیتونستم بیام تو اتاق خودمون حرکت بزنم برای غذا مذا:)
جذاب ترین قسمتش اونجاش بود که لیست کانتکتامو نیگا میکردم و هرکی دم دست بود خبر میدادم..
من کم و بیش در جریان اون یه سالی که داشتن اشنا میشدن بودم اما خیلیا از همونم بی خبر بودن یهو که شنیدن فلانی داره عقد میکنه از این استیکرای چش نعلبکی فرستادن و فرمودن فلانی خودمون؟؟؟؟تا چن ثانیه بعدشم خودشون با همون حالت چش نعلبکی و خشک زده وارد اتاق شدن جهت مراسم تبریک:))
اینم ماییم ..چنننن وقته اسممون سر زبوناس اخرشم هیچی به هیچی! حالا من فک میکنم اون مدل ازدواج چی چی میگن (اون فوتبالیسته که یه ورو نگا میکرد یه ور دیگه پاس میداد)اونجوری شه..در حینی که اسمم سرزبوناس که با فلانیه یهو خبر ازدواجم با بیساری به گوش برسه خخخخخ ااای بخندم بهقیافه های ملت اااای بخندددممممم :دی
الان خیلی تابلوعه که امروز زیادی زود بیدار شدم و نمیدونم چجوری تایمو بگذرونم ؟؟که دارم اینا رو تعریف میکنم..یه ساعت دیگه خودم بیام جمله بندیامو بخونم قطع به یقین از خنده میمیرم..اصن نابغه ادبیاتم دیگه،کشف نشدم..
*خوشبخت بشین ان شالله..بگین آمین :))