روزمرگی های یه جوجه پزشک

مرا هزار امید است و هر هزار تویی

روزمرگی های یه جوجه پزشک

مرا هزار امید است و هر هزار تویی

حس خوبی دارم

چهارشنبه, ۱۸ آذر ۱۳۹۴، ۰۵:۰۹ ب.ظ

از بوفه زدیم بیرون و تو سالن دانشکده داشتیم میرفتیم برای کلاس عملی که یه ربع دیگه شروع میشد.

حلوی کلاس 201 یه خانومی واستاده بود.گف شما بچه های پزشکی هستین؟*بله سال چندین؟*سال سه

ما بچه های مدرسه رو آوردیم برای بازدید!میتونین یه چن دیقه براشون صحبت کنین؟

من که عملا چیزی برای گفتن نداشتم کلاسو بهونه کردم که فاطی در کمال صداقت با نگاه مردن به ساعتش گف یازده ونیم کلاس داریم.

خانومه هم که دید یه ربع وقت هس اصرارش بیشتر شد.

فرشته و دوستشم که دارو بود رو صدا کردیم اومدن.

بیرون کلاس که بودیم چن تا از دانش آموزا اوندن برن تو.به مسیولشون میگن:دانشجوهاهم داخلن؟؟؟

و این جمله رو طوری گف که انپار دانشجوها یه عده موجودات فضایی ان!!!

چهارتایی رفتیم داخل.همه کلاس به احتراممون برپا شدن!بعدم جاتون خالی حسابی براشونویخنرانی کردیم.حیف که یه جاهایی خودمون اختلاف نظر داشتیم!

چقد دوس داشتن ازمون عکس بگیرن هه!!

چقد دوس داشتم اون موقع روپوش سفیدم تنم بود!

موقع خروج از کلاسم همگی تمام قد به احتراممون بلند شدن که من حتی موقع ورودو خروج استادا اینطوری بلند میشم!!!

رفته بودیم به اونا انگیزه بدیم خودم کلی انگیزه و انرژی گرفتم.یادم افتاد چقد آرزوی پزشکی داشتم(به خاطر آرزوی بابا و تلقینای کل خانواده) یادم افتاد چقد دانشجوهای پزشکی به نظرم موجودات خوشبختی میومدن!

خوشحالم...خدایا خدای مهربانی ها ممنونم ازت..


  • ماهی گلی