روزمرگی های یه جوجه پزشک

مرا هزار امید است و هر هزار تویی

روزمرگی های یه جوجه پزشک

مرا هزار امید است و هر هزار تویی

ماجراهای ددی

دوشنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۴، ۰۳:۴۸ ب.ظ

از وقتی بابا بازنشسته شده و بیشتر تایمشو تو خونست مدام دارن با مامان جروبحث میکنن.

 بابا یه چی میکه مامان ایراد میگیره بعد از همون موردی ایرادی بابا ایراد میگیره.خلاصه این میگه اون میگه این میگه اون میگه...آخرشم صدای خنده هاشون بلند میشه:|
ینی تنها اتفاقی که این وسط میوفته اعصاب منه که خط خطی میشه!من نمیدونم خودشون عصبی نمیشن؟چطور بعد یه ساعت کل کل میشینن میخندن:/
کلا این دوتا به هم رسیدن که باهم کل کل کنن.مثلا فک کن داریم میریم مسافرت.همه وسیله ها یا میره تو صندوق عقب یا روسقف ماشین:| یک دونه فلاسک این وسط میمونه.حالا...بابا میگه بده جاسازش کنم تو صندوق که تو‌راحت باشی.یه جوری میزارم نریزه نمیخام بیاری داخل اذیتت کنه.
مامان میگه نهههه خیییر میخوام وسط راه برا رفع خستگیت بهت چایی بدمااا بزاری تو صندوق سختت میشه هی بری بیاریش.
و اینطوری میشه که یه کل کل حدید شروع میشه.این برای راحتی اون،اون برای راحتی این :|

*بابا بازنشسته که شد دید تو خونه حوصلش سر میره بعد گف چی کار کنم چی کار نکنم.به این نتیجه رسید بری تو‌یه آژانسی کار کنه.رفته به مسئول آژانس گفته ببین داداش منم حساب کن بین راننده هات ولی من صبح‌زود بیا نیستم.شبا دیروقتم باشه من نمیتونم.خودمم نمیتونم بیام چن ساعت بشینم اینحا معطل.درضمن نمیخوامم نون کسی رو آجر کنم من میرم میشینم تو خونه م شما اگر یه وقت راننده نداشتی یه زنگ به من بزن بیام.
حالا هروقت این بنده خدا زنگ‌میزنه ری اکشن بابای من اینه:محیده بابا ولش کن جواب نمیدم حوصله ندارم برم:/ ینی عملا یک دونه مسافرم جابه جا نکرده:|
ینی من قشنگ به این نتیجه رسیدم که اگر شغل بابا آزاد بود وبه اختیار خودش ،هیچ‌وقت نمیرفت سرکار و ما در همون اوایل زندگی از گشنگی مرده بودیم:|

*یه چی دیگم بگم صحنه رو ترک کنم:دی
یه دایی دارم بنده خدا مستاجره.بعد حالا تعداد دفعات خونه عوض کردنو بخوای حساب‌کنی ما بیشتر از اونا جابه حا شدیم!از بس که بابا یه خونه رو‌میخره دو‌سال که توش زندگی میکنه خستش میکنه میگه بریم یه جا دیگه:/ بعد هیچوقتم تو انتخاب خونه به حرف هیشکی گوش نمیده.مثلا اینحا رو خریدنی گفتم پدر من اینجا دو خوابه هااا به نظرت بهتر نیس سه اتاقه بگیری؟! فرمودن حرف نباشه اینحا هم موقعیتش خوبه هم متراژش .
حالا که یه سه سالی گذشته میگه خب چرا نگفتین سه خواب لازم دارین:/ حالا مهم نیس تصمیم دارم خونه رو عوض کنم سه خواب میگیریم :/
دیگه لازم به ذکر نیس که از اونور مامان اعتراض میکنه که :لازم نکرده من دیگه جون اسباب کشی ندارم به علاوه کی میخواد اون خونه ای رو که شما میفرمایینو رفت وروب کنه و به سرووضعش برسه.اصن یه چن صباحی صبر کن این دخترا رو بفرستیم برن بعد اینحارو‌بدیم اجاره بریم یه خونه نقلی:/
و دوباره کل کلشون شروع میشه:/

الان کاملا با ددی جان من آشنا شدین یا بیشتر توضیح بدم:)


  • ماهی گلی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

یه چیزی بگوارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">