روزمرگی های یه جوجه پزشک

مرا هزار امید است و هر هزار تویی

روزمرگی های یه جوجه پزشک

مرا هزار امید است و هر هزار تویی

روزنوشت

دوشنبه, ۶ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۳:۳۶ ب.ظ

رفتم ستاد برا تعویض اتاق.بازم تخت خالی نداشتن:( خانوم گاف میگه شما همونی هستی که چن وقت پیش با یه اقایی اومده بودی؟یه پسر دانشجو؟!!!!


ینی ادل باید یادم مینداخت که ای بابااا اقا کجا بود ما همیشه خدا تنهاییم :)))


 از اونجام رفتم نهاد رهبری!!مرکز بسیج درواقع.که فرم فعالی پرکنم که نیگاکرد و گفت شما سه ماهه فعالی:دییییی


مسیر بیمارستان تا ستاد :برسونمت،خوشگله،یه کیف دارم خال خالیه :/ کجا میری مهمون ما باش....


اتاقم که بازم حل نشد ولی لاقل فهمیدم بسیج فعال تشریف دارم:)

*برای اولین بار خودم تهنایی از اونجااااا اومدم تا خوابگاه اونم با اتوبوس :دی بالخره یاد گرفتم.

نشستم تو ایستگاه دوتا دختر تیشان فیشان هم کنارم.اون سمت خیابون یه ماشینی نگه داشت که درواقع تیکه انداخت به دختری که داشت رد میشد.رانندشت یه پسر جوون بود نوجوان درواقع!
بعد این دختری که کنارم بود به اون یکی میگه نیگا کن اون حامده :| از این اصرار از اون انکار
بعد یه لحظه سرمو بلند کردم نیگاش کردم با سر اشاره کرد که بیا تو ماشین :/
کلا نیاز مبرم به یه دختر داشت گویا:|
چرا اینجوری شدیم:/ ادم حالت تهوع میگیره

*از جلوی نون بربری پذی که رد میشدم دیدم کلی بربری اماده داره خواستم برم یکی بگیرم تا تصمیم بگیرم که نون میخوام یا نه رد شدم از جلوش:/ کلا سرعت عملم زیادی بالاست.

*امشب شب شعر داریم،نمیرم،نمیخام...
چرا من پیگیر کار اجرا نشدم.واقعا چرا:/ مدام دارم از این شاخه به اون شاخه میپرم..حتی بیمارستان امیدم نرفتم.
اینجوری بدم میاد از خودم.یا باید کلا به کاری فکر نکنم یا انجامش بدم:(


خدایا شکرت:)


  • ۹۵/۰۲/۰۶
  • ماهی گلی