روزمرگی های یه جوجه پزشک

مرا هزار امید است و هر هزار تویی

روزمرگی های یه جوجه پزشک

مرا هزار امید است و هر هزار تویی

دلم گرفته

يكشنبه, ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۱:۲۵ ب.ظ

میگه چرا اینقد ساکتی امروز؟  


 میگم:من همیشه ساکتم :)

میگه:نههه امروز خیلی بیشتر ساکتی!طوری شدی؟با فلانی دعوا کردی ؟!

اعصابم خورد میشه و میگم:جان مادرت منو نچسبون به کسی :/

میگه :خبر نداری تو اون چهارده جفتی که گفتم تو رم حساب کردم.

چپ چپی نگاش میکنم و اون غش غش میخنده و میگه برو خودتو سیاه کن:|


*آش نخورده و دهن سوخته که میگن منم:(
*بی نهایت غمگینم.از دیشب غمگینم.بی دلیل!
ناراضی ام از خودم...

*یه وقتایی همه وجودم عزم میکنه که مثبت درمثبت شم:) اصن یه حس و حال معنوی بهم دست میده و میگه تو ادم باش خدا همه چی رو درست میکنه بعد اون یه تیکه نحس وجودم که باید شیطنت و خودنمایی کنه میگه بشین بینیم باااو...و همه چی خراب میشه!

*خجالت میکشم تو روی ف نیگا کنم.ولی بو خودا نمیشد،میشناخت منو:(


  • ۹۵/۰۲/۱۲
  • ماهی گلی