روزمرگی های یه جوجه پزشک

مرا هزار امید است و هر هزار تویی

روزمرگی های یه جوجه پزشک

مرا هزار امید است و هر هزار تویی

خاص:      

 یه ویژگی که این صفحه داره اینه که مال منه،دراختیار منه.شما نه بومی بودنت میتونه کاری کنه نه احیانا وصل بودنت به جایی!
هیچ خوشم نمیاد وقتی یه همکلاسی داره برام کامنت میذاره،من اوحو میشناسم واون منو..بدون اسم کامنت بذاره ونفهمم کدوم یکی از خودرای های خودخواهه.
وبه این دلیل کامنتاتو پاک کردم.
اون کلاس با تک تک اعضاش همشوح برن به درک! دوسال تحمل کردیم پنج سالم روش.
شماها به پشتوانه پدراتون و پارتیاتون هرکاری دلتون میخاد بکنبن.به درک میفهمین؟به درررررک
بالاخره که تموم میشه..قدرتم همیشه تو یه دست نمیمونه میچرخه.
من همه دوسالو سکوت کردم پنج‌سال لعنتی مونده هم روش.


  • ماهی گلی

منم الان -----»  :))))  



داستان اینطوری بود که بنابه خواست استاد باید شنبه برامون کلاس تشکیل میشد!
ظاهر قضیه این بود که خابگاهیا مخالفت کنن که چرا تعطیلیمون فنابشه و مازودتر مجبورشیم خونمونو ترک کنیم! برهمین اساسم بعضیا که اسمشونو نمیارم وآرزو میکنم این پستو بخونن،زودی گفتن:مشکلی نیس شنبه میایم!
واین آدم همون کسی بود که سر گروه بندیا تهدیدکرده بود برا تعطیلی با خابگاهیا همکاری نمیکنه! و این موافقت سریعش با شنبه درجهت عملی کردن همون تهدید بود.
نظرسنجی شروع شد و برخلاف انتظار خیلیا،یه عده از خابگاهیا با شنبه موافقت کردن.

وقتی همون بعضیا دیدن عه! خابگاهیا میخان شنبه بیان! زودی نظرشونو عوض کردن و مخالف شنبه شدن!
آی جیگرم حال اومد...آاااای حاااال اومد.
من قصد شرکت نداشتم تا اینکه مستقیم و شخصی ازم دعوت شد رای بدم.همراه با یه سری دردودل از طرف... :دی

پ ن۲:سحرو‌ بذارم کنار،از همه بومیا متنفرم


  • ماهی گلی

فردا امتحان‌ انگل دارم.یک ونیم از یونی اومدم گرفتم خوابیدم. سه بیدارشدم مشغول نت و اس و...البته جزوه هامم دستمه ها:دیددیدا 

ساعت شیشم حاظر میشیم بریم جشن! یه جشن دانشجویی حاصل کار بچه های خودمون.خلاصش میشه إند مسخره بازی:دی

تهشم میگم :بابا انگل کیلویی چند.نهایتش نمره نمیارم والا

پ ن:درطول این دوسال و اندی این دومین باری بود که مقابل سینا واستادم.وقتی استاد داشت درس میداد کاری از دستم برنمیومد اینه که همه خشم وعصبانیتمو ریختم تو نگام و شلیک کردم به سمتش.درجا به س س گفت اونم برگشت نگا کرد.
خیلی دوس داشتم تو انتراکت همونحا بشینه که برم بینشون جلو همشون جزوه هارو بکوبم رو میز ولی اون فک کرد معذبیم بریم اونجا و خودش رف وسط کلاس.
طفلک بچه چقد ترسیده بود از نگاهم خخخخخ
خیلی کار بدیه که دوساعت بشینی برا کلاس جزوه بنویسی بعد یه عده سر سوزشی که از جای دیگه دارن براساس جزوه سال بالاییا بگن این ناقصه.
اینا هیچکدومشون قاطی کردن منو ندیدن نا حالا.نمیگم از کسایی مثل س س نمیترسم چون دم کلفتای ارومیه ن ولی قاطی کنم هیچی نمیفهمم.دخترم،صدام نباید بالا بره،متانت...همشون یادم میره :دی


  • ماهی گلی

من فوق العاده سازشگرم! خصوصا با افرادی که تحت عنوان دوست باهام نسبت دارند.ینی ته ناسازگاریم با خونوادنه که خدایی با اونام راه میام.دیگه ببین چی باید شده باشه که من از اون حالت قربونت بشم،عزیزمی،هرچی تو دوس داری...خودم بیام بیرون و واستم مقابل دوتا هم اتاقیام که خدایی با یکیشون حق نون ونمک دارم وبگم اینطوری باشه کلامون میره توهم!




ببین عمق مطلب درچه حده که دوتا پست به فاصله چن ساعت رو بهش اختصاص دادم..از یونی برگشتم وارد اتاق شدم اومدم سمت تختا میبینم شلوار یارو وسط اتاق پهنه! هرکدوم چن تا کیف و کوله اینور اونور اتاق انداختن.بساط چایی و قحد و شیرینی وسط اتاقه!
خواستم خیر سرم نماز بخونم هرجا پاگذاشتم خورده نون بوده! مجبور شدم یه یک در یکی رو جارو کنم تمیز شه!!!
به خدا این انصاف نیست.نفر پنجمی که کمد نداره اینقد وسایلش پخش و پلا نیست که این دوتایی که کمد دارن مثلا!
الان که فشار روحی روانی بهم وارد شده پس افتادم یه ذره حالم جابیاد عکسای اتاقو میذارم ببینین تو چه طویله ای زندگی میکنیم!واژه مناسبیه،طویله!!

اینقد اعصابم داغونه اینقد عصبیم توانایی اونو دارم که یه به درک بچسبونم ته همه چی.ته دوستیا،ته احترام،ته عشق حتی!

اگه هرکسی خودشو اصلاح میکرد،اگه هرکسی یخ ذره فقط یه ذره شعور و ملاحظه داشت،دنیا گلستون میشد:/
لعنت به اون چن تا تست غلط زیست شناسی که منو تبعیدم کرد به این طویله خراب شده.

سپیده و ثمین چه دخترای ماهی بودن،چقد تمیزو مرتب وباسلیقه بودن...


  • ماهی گلی

کلت..بنگ..تموم! ولی باید جرئت شلیک داشته باشی و تهیه کلت هم خودش یه مسئله ست!  


طناب دار...ولی نه این خدایی خیلی سخته! همه رگات میترکه و دراثر خونریزی داخلی میمیری نه خفگی!
مرگ موش..روش فوق العاده ایه.ولی باز مشکل تهیه کردنش هست چون ممکنه تقلبیشو بدن و فلج شی مثلا!
اما اگه یکی باشه همکاری کنه...فک کنننن داروی بیهوشی با دوز بالا،معرکه ست ،راحت...میخوابی و دیگه بیدار نمیشی.فقط یه بیمارستانی باید همکاری کنه:(

خستم،کلافم،این چه وضعیه! کم فشار و بدبختی دارم.میام با اتاقی روبه رو میشم که انگار بمب ترکیده توش! این اصلا انصاف نیست.ملاحظه هم خوب چیزیه والا.
وقتی اتاق مال پنج نفره موظفی حقوق بقیه رو هم رعایت کنی.همه اتاق مال یه نفر دونفر نیس که کفشو پرکنی از لوازمت:/
مشمول ذمه ن.... هییییی خدا...یه ذره بهشون انصاف و مروت وفهم وشعور عطا کن:/


  • ماهی گلی

از بزرگترین خوشبختی های من اینه که:  


بارون بباره و من بیرون باشم،بدون چتر...خیس شم زیر بارون

و بوی خاک نم خورده...

این عطر دیوانم میکنه،هیچوقتم برام تکراری و عادی نمیشه.




  • ماهی گلی

خوش به حال اونایی که شاعری بلدند.  



خیلی حرفارا توشعر راحتتر میشه گفت،خیلی حرفارم فقط وفقط با شعر میشه گفت.
کلافه میشم از دست خودم که هیچ مطالعه ای ندارم.به شهادت ام اچ،م ق ،... استعدادشو دارم خودمم میدونم که از بس مطالعه ندارم واژه کم میارم:/
هووووم...ساعتو نیگا :دی


  • ماهی گلی

دیروز ظهر تو آسانسور خابگاه

 

پسته:فلانی تا حالا بهت پی ام داده؟؟
نه والا!
پسته:راستشو بگو
نه بخدا،آخه چرا؟؟چی شده؟؟؟خبریه؟؟؟
پسته:نه هیچی،فعلا
کجااااا،نامرد،نگفتی که


دیشب ،من تو اتاق،مشغول نت و جزوه،پسته در زد،مرضیییی
پسته:مرضی هیجی نشده ها،به کسی چیزی نگیاااا
باشه،ولی بگو چی شده
پ:.........................
من: o_O
پ:..........................................
من:o_O
پ:..............
من: أأأأأأأأأأأ  درووووووغ!!!!! چه جالب!!! چه باحال...آخیییییی
پ:خب حالا نظرت چیه؟چیکار کنه درسته؟؟
من:خب اگه رابطشون اینقد صمیمی شده مشکلی نداره اگه معذرت بخواد،مخصوصا هم که پشیمونه.


آخر شب پسته پی ام داده،بیا مرضی حدست اشتباه بود یارو رو شست پهنش کرد! داشتم تایپ میکردم که در زد...
پ:بیا ببین چی شددددد! پی ام داد و معذرت خواست ولی ببین یارو چه تند جواب داده!!!

حالا منو میگی همینجور که پسته داشت متن معذرت خواهی دختره رو برام میخوند من هی چشام گنده تر میشد و دهنم بازتر،من وقتی گفتم به نظرم دختره معذرت بخواد منظورم این بود که یه معذرت خواهی جمع و جور بکنه در این حد:سلام،بابت حرفام معذرت میخوام،فک کنم یکم تند رفتم.
اونوقت دختره برداشته یه طومار نوشته به چه بلندی که معذرت میخوام،حق با شماست،مامانم اینه میگه،حرف مردم مهم نیس... چی و چی و چی...خلاصه تا تونسته خودشو با خاک یکسان کرده و عملا نشون داده که تو مشت پسرست!
پسره هم قشنگ دور ورش داشته زده تو پر دختره!!!
اساسا نباید به پسر جماعت رو داد باید بذاری همونجور التماس کنان و تو حسرت روی خوشت بمونه.والا بوخودا

خلاصه مطلب هم اینکه حقیقتا پسرای کلاسمون ایول دارن.دریغ از یک نفر که آروم وسربه زیر مشغول کار خودش باشه.همشون به دخترامون پیشنهاد دادن.یه لایک گنده هم به دخترامون که حز دو نفر بقیه رد کردن خخخخ
داشتم فک میکردم متوجه شدم انگاری من اولین نفری بودم که پیشنهاد دریافت کردم :دی
یک مطلب دیگه اینکه شنیدم یه گروهی از پسرامون محازی و با پی ام به دخترامون پیسنهاد میدن دختره رو هوا برش داره بعد دسته جمعی میشینن پی امای دختره رو میخونن و میخندن!!! خوشحالم که تو هیچ کدوم حرفای مجازیمون رسمی بودن وقاطعیت رو فراموش نکردم :)
خدا خودش هممونه عاقبت بخیر کنه


  • ماهی گلی

بعداز گذشت دوسال پتانسیل های کلاس دارن کشف میشن! وهمین اول کار بگم که اینا برن بیمارستان چه کارا که نمیکنن!

با آقای گاش گاباخ که کلا کاری ندارم! شده جناب سوتی! خوشم میاد بیشتر مواقعم با من درگیره
آقای رئیس بسیج یک کنفرانسی ارائه داد.خیلی راحت و خودمونی بخام بگم اینطوری میشه:
کصافط همجین رفته بود تو حس و جدی حرف میزد انگار پروفسوره!! بچه های کلاسم که روده بر شدن از خنده!
یارو نکات بچه داری رو داشت به ساسی توضیح میداد! بعدم رو به کل کلاس با همون ژست پروفسوریش انواع شیر خوردن نوزاد رو بحث میکرد.تاکتیکی! افاده ای! خسته....
حقا که هیچ کس رو نمیشه شناخت! هیچ کس.ولی تیپ شخصیتیش واقعا جالبه.از اون شیطونای خاصه.
فاطی جات حسابی خالی بود تو کلاس :دی


  • ماهی گلی

باور بفرمایید پدرومادر یک فرزند داشته باشند خیلی اوضاع بهتری خواهد بود تا اینکه مثل قدیم الایام هفت هشت..ده تا باشد!حالا چرا؟؟


فرزند کمتر زندگی بهتر! هزینه ش کمتر.فکرش را بکن..با یک موجود کوچولو طرفی که زبانش را نمیفهمی و زبانت را نمیفهمد! همین دیشب شاهد رفتار دخترعمو و پسرش بودم! ونگ میزد ،چایی میخواست..جایی را داد دستش،یک لحظه فقط یک آن،آرام شد و دوباره اعععععععععع...قند ریخت توش،یک لحظه آرام شد دوباره....و دخترعمو واقعا نمیدانست این بچه چه میخواهد واین فقط چند دقیقه از بیست وچهار ساعت شبانه روزی بود که این مادر مسئول نراقبت از پسرش بود!
من با هیچکدام از سختی های بزرگ کردن فرزند ماری ندارم گفتم یک فرزند بهتر است با این قصد که بگویم:
وقتی پدرومادر پفرشد و برای کارهایش نیاز به کمک داشت اگر فرزنذ یکدانه باشد میداند که وظیفه اوست به کمک شتابد و مس دیگری نیست اما اگر تعداد بچه ها زیاد باشد هرکدام منتظر است دیگری اقدام کند!
دیدم که میگویم! سر همین قضیه یک مرد،یک پدر هفت فرزند گنده! مُرد!
چون دخترهایش گفتند وظیفه پسرهاشه ببرنش دکتر پسرها هم هرکدام منتظر اقدام اون یکی!
زندگی روند بسیار مزخرفیست به جان شوما


  • ماهی گلی