روزمرگی های یه جوجه پزشک

مرا هزار امید است و هر هزار تویی

روزمرگی های یه جوجه پزشک

مرا هزار امید است و هر هزار تویی

۴۴ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۵ ثبت شده است

اینقد ناراحتم هیشکی نیس الان این وقایع رو بهش شرح بدم باهم بخندیم:(

 

😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂


  • ۱۵ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۱:۰۴
  • ماهی گلی

الان باز دوباره تو اتاقمون بحث ازدواج و وای ما موندیم و ای داد ترشیدیم راه انداختن:دی   

 بعد این حرفارو دخترای هفتادو سه ایه دانشجوی پزشکی و دندان پزشکی دارن میزنن!!!



*الان موندم بخندم یا گریه کنم!
نمیدونین چه چیزایی میگن خخخخخ
از طرفی هم چنان جو دادن منم کاملا فاز ترشیدگی گرفتم :پی




  • ۱۵ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۰:۴۵
  • ماهی گلی

*دکتر بروفه فرمودن:برای اینکه پزشک خوبی باشی باید گوش خوبی داشته باشی نه گوشی خوب.  بعد اونوقت تقریبا همه دوستای من رفتن استتوسکوپای سیصد به بالا گرفتن. 


بعد امروز دوتاشونو همراهی میکردم.صرفا مارک براشون مهم بود.سفارش دادن فلان مارک‌رو بیارن.والا من که میگم اون گوشی چهل و پنج تومنی که نشون داد هم همون کاری رو میکنه که اون مارک دارا میکنن.
بعد این مدل همه زندگیشونه.مثلا همه پزشون اینه که این کیفمو میبینی صدوهشتادتومن گرفتم.والا به خدا عین همون کیفو میخرم پنجاه تومن.اصلا گیرم مال شما مارکه.مارک به چه دردی میخوره خصوصا تو چیزی مثل کیف :/
بعد یه عده هم هستن که میرن از جاهای گرون خرید میکنن.مثلا شهر خودم ولیعصر و رشدیه همه چیش گرونه.چون پول اجاره مغازه رم میکشه روش..
از اخلاقای اینجوری خوشم نمیاد..خودشونم فهمیدن بدم اومده از طرز فکرشون!

*کلی گشتیم هیچی نخریدیم اخرسر رفتیم کافه شکلات.حالا شرح حال میزای کناریمون:یه سمتمون یه دختر پسر اومدن بعد روبه روی هم ننشستن صندلیش دو نفره بود کنار هم نشیتن رفتن تو گوشی های هم.
یه میز دیگه دو نفر روبه روی هم دستای همو گرفته بودن.به نظر میومد دانشجو باشن ولی داشتن از کتاب تستیای کنکور میحرفیدن:/
یه میز گروهی بود دو سری مهموناش عوض شد.عین دو سریش دخترا دبیرستانی بودن با همون مانتوی مدرسه.پسراهم یکیش فشن مشن بود اما اون یکی :/ سری دومم پسراشون به طرز فجیعی افتضاح بودن.ینی از پسرای ماهم داغون تر:دی
یاد زمان مدرسه افتادم که بچه ها با چه مصیبتی اخر وقت شلوارشونو عوض میکردن و شال سر میکردن برن سر قرار هه هه
بعد یه میز بود دختر پسره اومدن پسره نشست یه سمت دختره رفت بشینه پیشش پسره گف برو اونجا بشین(اشاره به روبه روش)بعد دختره با یه نازو عشوه ای گف نهههه میخام پیش تو بشینم بعدم به زور خودشو جا کرد.بعدم که کارشون از دست همو گرفتن گذشت و....

اما یه میز بود قشنگ معلوم بود نامزدن.اینقد خوب اینقد شیک اینقد متین و تمیز و پر عشق...:)))

بعد پاشدیم بیایم موقع حساب کردن پونصد تومن تخفیف داد.بنده خدا دید ما هیشکی رو نداریم برامون حساب کنه گف بزا تخفیف بدم خخخخخخ


*چقد را رفتیم امروز :)

*






  • ۱۴ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۹:۴۰
  • ماهی گلی

یه چن تا سوال باید میپرسیدم،نپرسیدم..

 مثلا اینکه اون اتفاق خوبا چیان؟
یا مثلا اینکه عاشق دختر تبریزی شدن ینی چی؟!
یا مثلا اینکه چرا همه‌ زندگیشو همه میدونن:/



*گشنمه چرا شامو‌ نمیارن:|


  • ۱۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۹:۲۲
  • ماهی گلی

سخت ترین کار دنیا اینه که لباس بپوشی بری از سر کوچه نون بربری بخری! همانا


 حتی بدشانسی هم میتونی بیاری به این شرح که تا اونجا بری و ببینی بستست!


فلذا ..نمیرم :)



  • ۱۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۹:۰۲
  • ماهی گلی

گفت:تو که نباشی این گوشی هم به دردم نمیخوره..همون گوشی سادمو برمیدارم.

همونم برام‌ زیاده.دیگه با کی حرف بزنم؟ صدای کی ارومم کنه

سکوت کردم.حرفی نداشتم.داشتیم جدا میشدیم و این حرفای حاشیه ای سودی نداشت.


بعد مدت ها گذرمون به هم افتاد.از سر اتفاق!
هم گوشیشو داشت هم تو فضاهای مجازی فعالیت میکرد.
و من براش یه غریبه بودم.


#از سری_استفراغ های_ذهنی


  • ۱۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۷:۵۷
  • ماهی گلی

نکنه یه وقت شوخی شوخی جدی شه!!

ینی من برم فاتحه خودمو بخونم اگه داره جدی میشه:|


*دخترجان کمی جمع و جور کن خودتو،من مسئولیت قبول نمیکنماااا!
👆از مجموعه در فشانی های مرضیه درونم:دی


  • ۱۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۷:۱۸
  • ماهی گلی

یه دختری میز کناریمون نشسته،با مقنعه کراواتی،طوری بسته که گوشش بیرونه.

 نگاش میکنه و میگه :اون چجوری مقنعه ش رو اونطوری کرده؟!
میگم:کراواتیه اینجوری بسته..و با دست نشون میدم.
میگه:منم میرم از اونا میخرم.خوسم اومد ادم گوشواره هاش دیده میشه..ولی ...باید از اون گوشواره های نگینی بخرم..البته اول باید یه مانتوی رنگی بخرم بهد رنگ گوشواره رو با اون ست کنم.

ادامه میده:نمیدونی کههههه عکس خواهرشو نشونم داد.اووووففف از این مانتوهای هفت هشتیه صورتی پوشیده آستینا تا اینجا بالا..از این انگشترای خوشگلم داشت..اصن بیچاره شدم باید برم یه مانتوی اون شکلی بخرم.من پیششون شبیه امل هام!!



*لبخند میزنم و میزارم هرچی دوست داره بگه..ولی واقعا چرا دغدغه ماها شده یه همچین چیزایی؟!ست گوشواره و مانتو!اونم تو محیط آموزشی! و اعتقاد به اینکه اگر من شکل خواهرش نشم املم!!!!


*داشتن ای پد،گوشی ایفون،ماشین مدل بالا،خونه باغ....شده ملاک انتخاب هامون:(
متاسفم:/


  • ۱۲ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۰:۰۱
  • ماهی گلی

فقط منتظرم ببینم خدا برام چی درنظر گرفته که الان اینقد در عذابم ،اینقد چشم انتظارم،اینقد هی نمیشه.


 اساسا به عقل من باشه که میگم کلاااا نمیشه..از هر زاویه ای نگا میکنم را نداره:(


خیلی دلگیرم از زندگی...

هیچ امیدی ندارم به اتفاقات خوب نیامده.
اگر تا حالا نیومده بعد اینم نمیاد.
مگه نه خدا؟



*اگه صدامو میشنوی ..بدجور نیاز دارم به معحزت:(

*میتونم بشینم های های گریه کنم :'( :'( :'( :'(


  • ۱۲ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۶:۵۸
  • ماهی گلی

میگه چرا اینقد ساکتی امروز؟  


 میگم:من همیشه ساکتم :)

میگه:نههه امروز خیلی بیشتر ساکتی!طوری شدی؟با فلانی دعوا کردی ؟!

اعصابم خورد میشه و میگم:جان مادرت منو نچسبون به کسی :/

میگه :خبر نداری تو اون چهارده جفتی که گفتم تو رم حساب کردم.

چپ چپی نگاش میکنم و اون غش غش میخنده و میگه برو خودتو سیاه کن:|


*آش نخورده و دهن سوخته که میگن منم:(
*بی نهایت غمگینم.از دیشب غمگینم.بی دلیل!
ناراضی ام از خودم...

*یه وقتایی همه وجودم عزم میکنه که مثبت درمثبت شم:) اصن یه حس و حال معنوی بهم دست میده و میگه تو ادم باش خدا همه چی رو درست میکنه بعد اون یه تیکه نحس وجودم که باید شیطنت و خودنمایی کنه میگه بشین بینیم باااو...و همه چی خراب میشه!

*خجالت میکشم تو روی ف نیگا کنم.ولی بو خودا نمیشد،میشناخت منو:(


  • ۱۲ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۳:۲۵
  • ماهی گلی