روزمرگی های یه جوجه پزشک

مرا هزار امید است و هر هزار تویی

روزمرگی های یه جوجه پزشک

مرا هزار امید است و هر هزار تویی

۴۴ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۵ ثبت شده است

بیشتر از یک روووووز جلوی خودمو گرفتم که انلاین نشم.

 همین که ان شدم باز پیام رسید:ج ندادیا!کلاسو کی میتونی بیای:/


اصن من نخوام اون کلاسارو بیام کی رو باید ببینم هاااان:/

حالا هی بگو‌دوست عزیز من کلا علاقه ای به شرکت در اون کلاس ندارم.کلا ارزش و فایده ای ندارن اون کلاسا..اصلن جور درنمیاد.الا و بلا که باید باشی:/
دِ دردو باید باشی،کوفتو باید باشی:/


  • ۱۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۶:۵۵
  • ماهی گلی

هرکسی یه دردی داره،یه غمی داره که به نظر بقیه مسخرست.که از تظر بقیه خیلی راحت میشه از دست اون غم رها شد..  

 هرکسی از نگاه بقیه خوشبخته اما فقط خودش میدونه چقدر داره تو زندگیش اذیت میشه ،فقط خودش میدونه چیا میخواسته که نشده،چقدر دویده و نرسیده...


هر که خود داند و خدای خودش که چه دردیست در کجای دلش..

اینبار اینارو ننوشتم که از بدبختیای خودم بگم ننوشتم که از شرایطم غر بزنم..نوشتم چون غصه های دوستامو دیدم ،نوشتم چون...


  • ۱۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۶:۴۰
  • ماهی گلی

شنیدین که هر کس حداقل شش نفر عین خودش رو در جهان داره؟!

 ینی شش تا دیگه عین دکتر فلانی هس :دی کجان ینی :پی


  • ۰۹ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۹:۱۵
  • ماهی گلی

به بعضیام‌باید گفت آخه تایمای آنلاینی ملت به شما چه که میری تیکه میندازی بهش .این وسط اسم من خبرچین میشه :|

  • ۰۹ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۷:۵۶
  • ماهی گلی

از پنجره اتاقمون که بیرونو نگاه کنی یه زمین والیبال میبینی..یه مستطیل آسفالت با یه تور وسطش.

 پرده اتاقمون همیشه حمع شدش که اتاق نور بگیره دلمون بیشتراز این نگیره.‌
خیلی وقتا میبینم چن تا پسر تو همون زمین سرگرمن..شیشه ها دودی ان.از بیرون نمیشه داخلو دید منتها خب چزاغ اتاق که روشن میشه از همون زمین میتونی دید کامل داشته باشی به اتاق ما!

داشتم وسایلامو جمع و جور میکردم ..چشمم به اون بیرونم خورده بود و دیده بودم که سه چار نفر پخشن تو اون زمین و ورجه وورجه میکنن..

همینجور که وسیله هامو جمع و جور میکردم و از ایتور اتاق میرفتم اونور و از اونور به اینور یه لحظه احساس کردم متمرکز شدن تو یه نقطه ،کنجکاو شدم ببینم چیکار میکنن..
فک میکنین چیکار میکردن؟!!!!!!
منو دیده بودن وقتی داشتم اتاقو متر میکردم!بعد به صف شده بودن و منتظر فرصت.همین که نیگا کردم هر چهارتاییشون دست تکون دادن!
یه چن ثانیه منگ بودم که چی شد؟فلذا همونجور میخ شده بودم و نیگا میکردم بعد که دوزاریم افتاد اومدم کنار..
همینجور تک وتنها پخش زمین شدم و حالا نخند کی بخند:)))) واقعا انتظار نداشتم ببیننم.اخه ارتفاع من نسبت به اونا خیلی زیاده طبفه چهارم!!!
دوره نوجوونی عجب دوره باحالیه از کی به صف شده بودن و منتظر،خدا داند:)


*سین و میم با شیب ملایم دارن میرن رو اعصابم..چقد اخه دیگه:/ بعد تازه سین منکر میشه که من کاریش ندارم حرفی باهاش ندارم:/
اخه دیگه با منم؟!اینا رو به کسی بگو که در جریان نباشه:|


  • ۰۹ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۰:۵۰
  • ماهی گلی

اینجا ارومیه،خابگاه گلستان،اتاق ۴۰۷ ،ساعت سی وهفت دقیقه بامداد

من،تنها..درودیوار:| اهنگ،شام تک نفره..هعیییی
برای اینه که میگم خدا مونده با من چیکار کنه..اتاق پرو شلوغه معترضم،تنهام و آرامش دارم معترضم:|

از خواب بیدار شدم دیدم هیشکی نیس فک کردم مثل هرروز رفتن گردش.ساعت نه شد برنگشتن:/ تا یه ربع به نه باید خابگاه باشن همه.
ذاشتم فرضیه سازی میکردم که چی شدن و کحا رفتن و‌چرا نیومدن و...چشمم افتاد به درکمدشون،کلید نداشت.و این ینی برگشتن خونه شون...

از زور بیکاری دارم اینو  میخونم. هرچی جلوتر میرم میبینم زمان کنکور همه رو مشاور بهم گفته بود.


اموزش تندخوانی!حتماهم رو‌من اثر میکنه!هه!
نمیدونم چرا دارم مقابل خوانش فارما و‌پاتو مقاومت میکنم:/
چرا هیشکی منو‌کشف نمیکنه:دی

*بیشتر از دوساعته به تلگرام سر نزدم:( اساسا وقتی پیامی نیست به چه دردم میخوره..عاطفه هم دیگه گیف نمیفرسته سرگرم شیم چن ساعت درمورد هرکدوم بحرفیم:(

*گفته بودم یارو برگرده دوتا حرف عاشقونه بزنه طرف همه گریه هاش یادش میره و برمیگرده بهش.همونم شد:)


  • ۰۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۰:۴۷
  • ماهی گلی

عجب روزی بود امرووووز:)

 وقتی گفتن گروه بی اول میمونه ینی میخاستم نون رو حرواجر کنم:/ ینی همه افراد گروه ای اعتراض کردن.
خداوکیلی حق ما بود اول بریم.هم گروه ای بودیم هم روز ما بوذ.
ولی خوب نون هم حقش نبود فحش غلیظ بشنوه!! انصافا چه صبری داره.دست ح رو گرفت برد که بیا بیرون بحرفیم و یک ذره هم عصبی نشد!
دو سه بارم من صدامو براش بردم بالا اصلن انگار نه انگار :دی منم خیلی ریلکس موندم همون تایم اول :)))

*بعد کلاس رفتم آموزس برای کاری.خانوم مهربانی منو میشناسه خاک تو سرم کخ بهش سلام نمیدادم:دی موقع خدافظی میگه اکه نون اومده خبرش کن فوری بره پیش خانوم کفیلی.
رفتم به نون کفتم ..بعد بچه ها میگن احتمالا گروه ای رفته اعتراض برای همون احظار شده! عذاب وجدان گرفتم که حالا نون فک میکنه منم رفتم اعتراض و این نهایت نمک نشناسبه.این همه سر گروه بندیا هوامو داشته باشه و حالا فک کنه رفتم چوغولی!
سر کلاس بعدی گرفتمش که آقااااا اگه برا پاسخگویی اعتراض احظتر شدی...گف نهههه برای یه سری برنامه ریزیا بود:)) بچه خوبیه با همه سیاست بازیاش راضیم ازش:دی اگه فاکتور بگیرم اون وقتایی رو که اینقد عصبیم میکنه تا سکته ناقص میرم.
مثلنش همین امروز که گف برا شنبه کلاس میزاره.بعد یه جوری میگه اون لحظه ادم اعتراض که نمیکنه هیچ تازه تشکرم میکنه که خیلی لطف داری بهمون:|

*بعد همون حین ح اومده میگه خانوم میم چن لحظه وقتتونو بگیرم.منم فک کردم نه که هم گروه بودیم و جفتمون داشتیم اعتراض میکردیم از اون نظر میخواد همکاری کنیم نون بشینه سرجاش.بعد منم واستادم که خرفای نون تموم شه بعد ببینم ح چی میگه.
بعد دیدم داره ازم معذرت خواهی میکنه !!!!واقعا چرا؟! چون بهم گف این؟!!!واقعا انتظار نداشتم بگه ایشون !!!یا چون گف ماشین نداره؟! اخه تنها منو نگفت که:/ بعد من هی میگم ما همگروه بودیما منم داشتم همراه شما اعتراض میکردما!بعد میگه خلاصه ببخشید دیگه یه جوری ادمو عصبانی میکنن که...

در کل انگار یکی بهش گوشزد کرده بود که با فلانی درست حرف بزن :دی

*حالا دورویی رو در من ببین تا چه حده.نون و ح دقیقا بغل هم واستادن.بعد من به نون میگم ببخشیدا تورو خدا من اصن نرفتم چوغولی‌و....بعد که برمیگردم سمت ح با اون همراهی میکنم که ارههه نوم خیلی بی انصافی کرد و از این صوبتا.
*وای خدا برگشتنی تو اتوبوس یه کوشولو بود اونقذه خورذنیییییی که نگو..اسمشم ماه نمیدونم چی چی بود که خودش میگف ماهی :) عاشقش شذم:)))

*امروز اولین دختر مزدوج شده کلاسمون شیرینی اورد.انصافا نامزدش خوش برورو و‌خوش هیکله.خصوصا وقتی سوشرت پوشیده بود و گوشتای تنش جمع و حور بودن :دیییی ینی میخوام بکم اینطوری بوده که دوست حان ما به این سرعت بله رو داده.خوشبخت بشن ایشالله:)

*قسمت ۲۶شهرزاد :( نابود شدم:( مرگ بابک،مستی و حال خراب و دل اتیش قباد،امید وبرگشت فرهاد...:(((

دیگه صوبتی ندارم.تماس فرت


  • ۰۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۵:۳۸
  • ماهی گلی

رفتم ستاد برا تعویض اتاق.بازم تخت خالی نداشتن:( خانوم گاف میگه شما همونی هستی که چن وقت پیش با یه اقایی اومده بودی؟یه پسر دانشجو؟!!!!


ینی ادل باید یادم مینداخت که ای بابااا اقا کجا بود ما همیشه خدا تنهاییم :)))


 از اونجام رفتم نهاد رهبری!!مرکز بسیج درواقع.که فرم فعالی پرکنم که نیگاکرد و گفت شما سه ماهه فعالی:دییییی


مسیر بیمارستان تا ستاد :برسونمت،خوشگله،یه کیف دارم خال خالیه :/ کجا میری مهمون ما باش....


اتاقم که بازم حل نشد ولی لاقل فهمیدم بسیج فعال تشریف دارم:)

*برای اولین بار خودم تهنایی از اونجااااا اومدم تا خوابگاه اونم با اتوبوس :دی بالخره یاد گرفتم.

نشستم تو ایستگاه دوتا دختر تیشان فیشان هم کنارم.اون سمت خیابون یه ماشینی نگه داشت که درواقع تیکه انداخت به دختری که داشت رد میشد.رانندشت یه پسر جوون بود نوجوان درواقع!
بعد این دختری که کنارم بود به اون یکی میگه نیگا کن اون حامده :| از این اصرار از اون انکار
بعد یه لحظه سرمو بلند کردم نیگاش کردم با سر اشاره کرد که بیا تو ماشین :/
کلا نیاز مبرم به یه دختر داشت گویا:|
چرا اینجوری شدیم:/ ادم حالت تهوع میگیره

*از جلوی نون بربری پذی که رد میشدم دیدم کلی بربری اماده داره خواستم برم یکی بگیرم تا تصمیم بگیرم که نون میخوام یا نه رد شدم از جلوش:/ کلا سرعت عملم زیادی بالاست.

*امشب شب شعر داریم،نمیرم،نمیخام...
چرا من پیگیر کار اجرا نشدم.واقعا چرا:/ مدام دارم از این شاخه به اون شاخه میپرم..حتی بیمارستان امیدم نرفتم.
اینجوری بدم میاد از خودم.یا باید کلا به کاری فکر نکنم یا انجامش بدم:(


خدایا شکرت:)


  • ۰۶ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۵:۳۶
  • ماهی گلی

اگر چن وقت دیگه شیما به اومدن و‌موندنش تو این اتاق ادامه بده به طور صددرصدی بهم القا میکنه که ترشیدیم:/ 

ینی هیچ حرفی نداره جز اینکه :وای مرضیه دیدی فلانی هم ازدواج کرد؟وای مرضی شنیدی فلانی به بیساری پیش داد...واااای مرضییییههههه فقط تو ومن سینگل موندیم.ملت یا شوهر دارن یا لااقل پیشنهادی ،دوستی..چرا من و تو هیچچی تو بساط نداریم:دی
و من میخندماااا در حد درد گرفتن ماهیچه های شکمم.چون خیلی خیلی جدی این حرفارو میزنه!
درکنارش اضافه کنین حمایت ها و تایید های ایدا و انیتارو!اصن ینی اتاق یه وضیه

هیچ موضوعی به این اندازه نمیتونه منو بخندونه..خودمم ملحق میشم به جو اونا و حالت ادمای بیچاره رو به خودمون میگیریم ...

خودایا شوکرت :)))))))

از امروزم راضی ام به شدت:)


  • موافقین ۲ مخالفین ۰
  • ۰۵ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۳:۵۰
  • ماهی گلی

بعد مثلا فک کن کلاس ساعت دوازده و بیست و پنج دقیقه تموم شه و سرویس هم دوازده و نیم بره.بعد فک‌کن گیر کنی بین این دوتا که حالا بیخیال نهارشم و با سرویس برم یا نهار بخورم و با آژانس برم؟!

 بعد دوستت بگه خب سرویسای پزشکی رفت سرویسای بنت که هستن.واینگونه خوشحال راه بیوفتی بری سلف.
بعد بری واستی جلو بنت منتظر سرویس.بعد یکی بیاد پرِپر!بعد ببینی یکی هم داره میاد سوار نشی .بعد ببینی ای بابا اون داخلی بوده:|
بعد هی منتظر هی منتظر که سرویس بعدی بیاد!و هی سرویس نیاد:/ و دست آخر یکی پرش بیاد سوارشیم رو کول هم:/
بعد ایستگاه اخرش پیاده شیم..بعد قرار باشه تاکسی بگیریم که ذاتا میشه نفری پونصدتا تک‌تومنی..بعد یهو یکی از دوستان خجسته فرمایش کنه که بچه ها خابکاه دوتا پل اونورتره بیاین پیاده بریم.بعد راه بیوفتیم پیاده گز کنیم مسیرو.بعد دقیقا زمان تعطیلی دبیرستان پسرانه از جلوش ردشیم:/
بعد هی برو تا برسی.مگه تموم میشد این مسیر
ینی خسیس تر از ما سه تا خودمونیم و بس:/

ای بابا


*خدایا امروز چن بار مراتب اعتراضم رو خدمتت عارض شدما.گفتم اینجا هم کتبیش کنم:|
ببین خدا انتقالی که نشد و نخواهد شد..اون مسئله هه هم که عملا نشدنیه گوییا!حداقل یه کاری کن اتاقم بشه عوض شه :/ واقعا غمگینماااا


  • موافقین ۳ مخالفین ۰
  • ۰۵ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۵:۱۲
  • ماهی گلی